سفارش تبلیغ
صبا ویژن
سالمند از اینکه نزد جوان بنشیند و از او دانش آموزد، خجالت نکشد . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
روزنه ی نور
 
سونامی جدید فرهنگی

سکانس اول:

- وای! کلی کار دارم، 3 ماه بیشتر نمونده تا تولد هنوز هیچ کاری نکردیم.

- ماما! ماما! (اشاره به اسباب بازیهاش)

- وای! تو هم که وقت گیر میاری ها! (امروز می برمش خونه مامان روحی تا بهتر بتونم به کارام برسم)

اول کار با انتخاب یه حیوون و یا یکی از شخصیت های کارتونی شروع میشه (این پروژه ی انتخاب، کلی زمان بر هستش و کلی به خاطرش مشورت انجام میشه تا یه چیزی انتخاب بشه که ترجیحا هیشکی اون رو انتخاب نکرده باشه و کاملا نو باشه)، بعد لباس بچه و تمام وسایل لازم و غیرلازمی که به چشم میخوره رو با این حیوون ست می کنن، مثلا اگه زنبور انتخاب بشه تمام وسایل و خوراکی ها، حتی روکش شکلات ها هم به رنگ های زرد و مشکی در میان و عکس کوچولویی که تولدشه روی تمام لیوان ها و بشقاب ها و شکلات ها و اینا قرار می گیره. تمام تزئینات سالن به رنگ های مورد نیاز در میاد.

از چند ماه برای این مراسم برنامه ریزی میشه، به همه ی قنادی ها سر میزنن تا قنادی رو پیدا کنن که به بهترین شکل او حیوون انتخابی رو بصورت کیک دربیاره. فیلمبرداری و عکسای آتلیه قبل از مراسم و کلی دغدغه هایی که ذهن مادر و پدر رو قبل از جشن تولد مشغول به خودش می کنه و به خاطر این دغدغه ها به هیچ کار دیگه ای نمیرسن. کوچولوی ناز باید بره امروز خونه خاله سارا، فردا عمه کتی، پس فردا مامان روحی و همینطور هر روز کل فامیل رو دور میزنه تا به روز تولد برسه.

سکانس دوم:

- دو هفته بیشتر نمونده، هنوز سی دی تولد رو آماده نکردم، ببین ساناز جون، می خوام خیلی شاد باشه ها! یه چیز آسی برام بزن که همه کیف کنن، قربون دستت بیشتر از این سفارش نمی کنم، به خودت می سپارم، می دونم سلیقه ات خوبه و توی گلچین آهنگهای شاد امتحانتو پس دادی.

سکانس سوم:

- (ساعت 6 صبح روز تولد) وای! امروز خیلی استرس دارم، خدا کنه همه چی به خیر و خوشی تموم بشه. کامی جون! ویانا رو ببر خونه دخترعمه شادی ، من یه ساعت دیگه وقت آرایشگاه دارم. تو هم باید بری کیک و وسایل رو تحویل بگیری. پری خانم زودتر میاد سالن، تا سالن رو تزیین کنه. یه دوست داره که کلاس سفره آرایی رفته، گفتم بیاد و میز خوراکیها رو بچینه. (تمام این مدت، جلوی آینه هست و این جمله ی آخر رو کمی نامفهوم تر میزنه، چون در حال زدن رژلب هست و لب ها کمی تغییر حالت میدن)

سکانس چهارم:

(ساعت 6 بعدازظهر روز تولد داخل سالن، مامان ویدای ویانا کوچولو وارد میشه و ویانا کوچولو هم با دخترعمه شادی، بطوری که لباس مخصوصش رو به تن کرده وارد میشه)

- الهی قربونت برم مامان که اینقدر ماه شدی. ممنون شادی جون.

- خواهش می کنم، ویدا جون، خودت هم خیلی ماه شدی، چقدر همه چی خوب چیده شده.

- مرسی عزیزم! (همه ی این صحبت ها با صدای بسیار بلند گفته میشه، بعلت صدای فوق بلند موزیک که مانع از رسیدن صدا به صدا میشه)

(کیک وارد میشه و مهمون ها هم یکی یکی در حال اومدن هستند)

- وای! چه کیک قشنگی ، ویدا جون! خدا نکشتت با این سلیقه ات، خیلی همه چی خوشگل و تکه.

(همه ی بچه ها وسط سالن دارن می چرخن و شادی می کنن و می رقصن، مامان هاشون هم)

سکانس پنجم:

(ساعت 1 نیمه شب)

- وااااااای! بالاخره تموم شد. دارم از خستگی میمیرم، همه چی خوب بود، همه خوششون اومده بود و میگن خیلی مراسمتون تک شد. امشب با خیال راحت سرمو میذارم رو بالش. راستی هفته ی دیگه باید بریم آتلیه برا انتخاب عکسا. (در حالی که چشمای مامان ویدا روی هم قرار گرفته و تن صداش لحظه به لحظه کمتر میشه) خدا کنه عکس و فیلماش هم خوب بشه.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

پ ن:  بعد از عروسی های تجملاتی و مهمونی های آنچنانی، چشممون به جمال سونامیِ جدید فرهنگی توی جشن تولد ها روشن شده. چیزی که روزبروز داره فراگیرتر میشه. نه فقط تجمل که بهانه ای برای گناه کردن بیشتر...

 


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط فطرس 92/7/21:: 10:17 صبح     |     ()رد پا
 
فرمول خوشبختی...

امروز متنی برای ایمیل شد بنام خوشبختی، که شامل بیست نصیحت چینی بود که اگه انجام بدیم انسان خوشبختی می شیم! فعلا از اون بیست مورد گذر می کنم و به آخر اون متن می پردازم:

این پیام رو پیش خودت نگه ندار!

تانتارا توتم باید تا 96 ساعت دیگر به دیگران فرستاده شود.

تو به صورت دلپذیری شگفت زده خواهی شد.

این حقیقت دارد حتی وقتی خرافاتی نباشی.

این را حداقل به 5 نفر بفرست و زندگیت بهتر خواهد شد.

0-4 نفر: زندگیت کمی بهتر خواهد شد.

4- 9 نفر: زندگیت بر اساس نیاز بهتر خواهد شد.

9-14 نفر: تا سه هفته آینده تو حداقل پنج بار شگفت زده خواهی شد.

15 یا بیشتر: زندگیت قطعا بهتر خواهد شد.

زیر هر متن هم دوتا کلمه ی چینی نوشته شده بود که گویای چند جمله بود.

موندم چی بگم! اون قسمت بندی خوشبختیش بر اساس تعداد نشر این متن که دیگه شاهکارِ خلقت بود! یعنی این چینی مینی ها دیگه آخرِ روانشناسی هستند! و ما ایرانی ها .... چی بگم والاح!!!!

_________________

پ ن: خدا رحم کنه به من ، فکر کنم با این بی احترامی به این متن، نه تنها خوشبخت نمی شم که من و این همه بدبختی محاله بیاد سراغم!

پ ن: البته یک وجه از خوشبختی، همان لبخندی است که بر لبان دیگران می نشانی، با این کار یکی از وجوه خوشبختی رو تجربه کردم.پوزخند


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط فطرس 92/7/9:: 4:0 عصر     |     ()رد پا
 
دوستی خاله خرسه...

-دوباره رفتی سراغ شیرینی! مگه دکتر نگفته باید بیشتر مراعات کنی! [بعد هم با شتاب به سمت مادرش حرکت کرد و ظرف شیرینی رو از دستش قاپید و با ناراحتی گذاشت تو یخچال]

یکی نیست به این بچه های مهربونتر از مادر بگه، خیلی دلسوزی؟ درست، ولی با این نوع برخوردت اگه مادرت از دیابت جون نده، خدایی نکرده ، زبونم لال، از ناراحتی ای که بعد از چنین رفتارهای خالی از احترامِ فرزندش می بینه دق می کنه...

_______________________

پ ن: دوستیِ خاله خرسه که می گن، همینه دیگه...

 


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط فطرس 92/7/7:: 5:22 عصر     |     ()رد پا
 
مادر نشدی که بفهمی...

یک عمر در جواب دل شکستن های مادرم شنیدم:«مادر نشدی که بفهمی» و نفهمیدم...

تا اینکه مادر شدم و فهمیدم. اکنون حتی جواب نفهمیدن هایم را هم مادرم می دهد، ولی اینک می فهمم که چرا!!!


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط فطرس 92/7/7:: 9:13 صبح     |     ()رد پا
<      1   2      
درباره

روزنه ی نور


فطرس
نوشته ها ،نظرات شخصی اینجانب است، سعی بر این دارم که با سند بنویسم، ولی بالاخره انسان جایزالخطاست.... خطاهایم را گوشزد کنید ممنون میشوم..
صفحه‌های دیگر
لیست یادداشت‌ها
پیوندها
آرشیو یادداشت‌ها
آهنگ وبلاگ
-->