سفارش تبلیغ
صبا ویژن
سالیانى که پسر آدم در آن نزد خدا از پیروى هوا معذور است ، شصت سال است . [نهج البلاغه]
روزنه ی نور
 
چرا السلام علیک یا حجةالله؟!

http://www.shia-leaders.com/wp-content/uploads/2011/08/jamkaran.jpg

السلام علیک یا حجةالله فی ارضه

چه فایده ای داره که هر روز دستم رو بذارم روی سرم و سلام بدم؟!یعنی چی؟

سکانس اول:

توی همسایگی ما یه دکتری بود که استادی بود برا خودش ، هر روز برنامه ام رو برای بیرون رفتن از خونه طوری تنظیم می کردم که با اون دکتر بتونم سلام علیک کنم.

یه روز که ایشون رو دیدم ، ناگهان به من گفت: بیا جلوتر.... وقتی رفتم یه نیگا توی چشام کرد و گفت همین الان برات یه آزمایش می نویسم، حتما پیگیری کن....!

سکانس دوم:

توی یکی از شهرهای ایران ، فرد نا بینایی زندگی می کرد که به ظاهر چشم نداشت، اما چشم دل او باز بود.

شخص دیگری که به شغل نفت کشی مشغول بود می گوید:«من به مقتضای شغلم به بیابان رفت و آمد داشتم و یک روز به خدمت این فرد نابینا رسیدم ، ایشان به من گفت که اگر می خواهی دست تو را بگیرم ، باید قول دهی تا کارهایی را که دیروز انجام میدادی ، از امروز به بعد ترک کنی . من هم پذیرفتم و توبه کردم و مصمم شدم که دیگر به دنبال کارهای اشتباه نروم و بنا شد که به دنبال محرمات نباشم.

پس از مدتی به مشهد مقدس رفتم . در نزدیک های حرم، چشمم به خانمی افتاد. بنا بر عادت گذشته ، طمع گناه در من برانگیخته شد. همین که نیت کردم به دنبال آن خانم بروم، ناگاه دستی آمد و بر صورتم سیلی زد . از انگشتر دست متوجه شدم که دست همان استاد نابینا است که با هم وعده داشتیم.

پس از اینکه سیلی خوردم، ناگاه متوجه کار اشتباه خود شدم و گفتم من قولی داده بودم . مردانگی هم در این دنیا چیز مهمی است. رو به حرم آمدم و بسیار گریه کردم و گفتم : آقا غلط کردم! من نزدیک حرم شما اشتباه کردم.

خلاصه پس از مدتی از سفر بازگشتم و نزد آن استاد رفتم. من فکر نمی کردم که مرا دیده باشد. همین که رسیدم و سلام کردم ، فرمود اگر به سبب امام رضا(ع) نبود ، تو را نمی پذیرفتم. تو اشتباه کردی که نگاه کردی!»

________________________________________

پ ن1: حالا اگه دکتری قابل تر و عارفی عارف تر از امام زمان (عج) سراغ دارید برید به اون سلام کنید و با اون عهد و پیمان ببندید؛ بسم الله...

پ ن2: اماما! تو باب اللهی! ادرکنی!

پ ن3: ای کاش تو را فقط به خاطر خودت بخواهم، نه به خاطر درمان دردهایم...


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط فطرس 90/7/30:: 10:0 عصر     |     ()رد پا
 
عذاب آیت الله حائری!!!

یکی از استادان نقل می کرد که در خواب مرحوم آیت الله حاج شیخ عبدالکریم حائری را دیدم . پرسیدم: آیا شما در آن عالم عذاب هم می شوید؟

فرمود: یک عذاب دارم و آن این حسرت و غصه است که چرا بیشتر به یاد خدا نبودم. دلم برای آن لحظاتی می سوزد که به یاد خدا نبودم. این بزرگ ترین عذاب من است.

_____________________________

پ ن1: به یاد داشته باشیم که اگر در این دنیا نتوانستیم خدا را یاد کنیم ، در آن دنیا نیز فرصتی داده نمی شود.

پ ن2: اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم ؛ (برای شادی روح عزیزی که تازه از بین ما رفته)


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط فطرس 90/7/28:: 8:42 صبح     |     ()رد پا
 
من برای خدا ایستادم و ....

http://basir-news.com/wp-content/uploads/2011/09/134783_8vTu0K3E.jpg

امروز یه داستان جالب از زندگی شهید دستغیب(1) خوندم که من رو یادِ خاطره ای که یکی از دوستام برام تعریف کرده بود انداخت؛ به این ترتیب که:

«پارسال یه کلاس (کامپیوتری) با دوستم می رفتیم، موقعِ اون کلاس جوری بود که وسطِ اون اذون بود، اتفاقا همون موقعی که وقتِ استراحت بین کلاس بود. من و دوستم هم –خوشحال- از این فرصت استفاده می کردیم و به نمازم اول وقتمون می رسیدیم (محض ریا!).

کم کم ساعت ها که جا به جا شد، ساعت اذان افتاد آخرای وقتِ استراحتمون. با دوستم داشتیم می رفتیم توی نمازخونه (البته نمازخانه که چه عرض کنم، یه اتاقِ کوچولو که دو نفر آدم با زور جا می شدیم) که یهو دیدیم استاد داره میره سرِ کلاس.

یه لحظه تو شک گیر کردیم که به نماز اول وقت برسیم یا به کلاس. کلی هم توجیه منطقی می تونست وجود داشته باشه که به کلاس برسیم و یک ساعت و نیم بعد نمازمون رو بخونیم، زیاد هم به نظر وقت نماز دیر نمی شد. ولی نمی دونیم چی شد که گفتیم نماز مغرب رو فقط می خونیم که از اولِ وقتش نگذره، فوقش یه کم دیر می رسیم و از جزوه ی بچه ها جبران می کنیم.

نماز رو خوندیم و رفتیم سرِ کلاس. یه اتفاقِ خیلی جالب افتاده بود! مثالی رو که قبل از ساعت استراحت حل کرده بودیم، توی سیستمِ استاد اجرا نمی شده، نگو چند بار هم سیستمش رو ریست کرده بود و به نتیجه ای نرسیده بود. وقتی ما رسیدیم سرِ کلاس، دیدیم هیچ کاری از پیش نبردند و همه متعجند، استادمون با این همه ابهت توی کارش نمی دونست مشکل از کجاست!!؟

یهو به ذهنم رسید که نکنه مشکل با ctrl+f5 حل بشه، وقتی به استاد گفتم انگاری که این همه سابقه ی کارش رفته بود زیر سوال، گفت: اگه مشکلِ بافر داشت با ریست کردن حل می شد، ولی به خاطرِ بزرگواریشون این کار رو امتحان کرد و با تعجب همه دیدند که مشکل حل شد.»

واقعا فکر می کنید این مشکل چه جوری حل شد؟ یعنی اشکالِ کار واقعا ctrl+f5 بود؟ ...

فکر می کنید که خدا کاری رو که به خاطرِ اون انجام میدیم بی نتیجه می ذاره، این دوستانم زیاد شکستِ سنگینی از دیر رفتنِ سرِ کلاس نمی خوردند ولی خدا جلوی همین رو هم گرفت.

 از این معجزه ها رو خیلی توی زندگیمون می بینیم و راحت از اون می گذریم، نمی بینیم خدا همین نزدیکی هاست و نمی ذاره بنده اش بی جواب بمونه. (2)

________________________________________________

پ ن (1): یکی از آقایان در توصیف مرحوم آیت الله دستغیب نقل می کرد که این شهید بزرگوار از جمله کسانی بود که به نماز بسیار اهمیت می داد . او می گوید در سفری که با شهید دستغیب به مکه داشتیم ، وقتی به فرودگاه رسیدیم تا کارهای مقدماتی پرواز را انجام دهیم، همین که ماشین ها آمدند تا مسافران را به سمت هواپیما ببرند ، مکبر اذان گفت. از آنجا تا جده حدود دو ساعت بیشتر راه نیست. همه گفتند که نماز را در جده می خوانیم ، اما آقای دستغیب فرمود: من نمازم را می خوانم . هر چه دیگران گفتند که هواپیما برای شما نمی ایستد ، فرمود: می خواهد بماند ، می خواهد برود. گفتند حج شما خراب می شود. فرمود: نماز اول وقتم خراب می شود و هرچه کردیم ایشان حاضر نشد نماز را به تاخیر بیندازد و به نماز ایستاد . ما داخل هواپیما شدیم. برخی هم حرص می خوردند که چرا اقای دستغیب چنین کرد! هر کس به گونه ای اعتراض می کرد. پس از لحظاتی متوجه شدیم که هواپیما حرکت نمی کند، بلندگوی فرودگاه اعلام کرد که با عرض معذرت هواپیما نقص فنی پیدا کرده است و پرواز اندکی تاخیر خواهد داشت. ما هم با کمال شرمندگی برگشتیم. ایشان فرمود: من برای خدا ایستادم، خدا هم برای من هواپیما را نگه داشت.

پ ن (2): دوست نزدیک تر از من به من است        وین عجب تر که من از وی دورم

             چه کنم، با که توان گفت که دوست        در کنــــارِ مــــــن و من مهجـورم

**********************************************************************************

چنانچه مورد توجهتون واقع شد، لطفا یه صلوات برای شادیِ روحِ مادرِ شهیدِ تازه از میان رفته بفرستید....


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط فطرس 90/7/21:: 7:42 صبح     |     ()رد پا
 
متمدن شهری است، شهرِ ما

http://umic.ir/images/stories/food/tehran-city.jpg

من در این شهر بزرگ؛

                مادری را دیدم که دلش می خواست    برقصاند    طفل معصومش را!

                                                                             و به آن می بالید!!!

                         پدری را دیدم ،  در پیِ لقمه ی نانی که به زیرِ میز است!

                               پسرانی دیدم در کوچه و پس کوچه ی شهر،     به دنبال هوس می گشتند!

                                         من در این شهرِ شلوغ ، دخترانی دیدم تاجر             که حیا را به بهای نِگـَهی می دادند!

                                                                              متمدن شهری است، شهرِ ما!!!!!!

_________________

پ ن: اگه این شعر ، طبق اصولِ شعری نیست از محضر شاعران عزیز عذرخواهی می کنم،آخه از سرِ دلتنگی، توی تنهایی به سرم زد... دلم شکست


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط فطرس 90/7/20:: 7:59 صبح     |     ()رد پا
 
دغدغه ای به نامِ تربیتِ دینی...

مادری شکایت داشت از دستِ کودکِ 5 ساله اش...

مربیان مهد به او گفته بودند که :«وقتی زنگِ قرآن میشه، پسرتون می گه، اَه، باز هم قرآن....» ، این مادرِ بزرگوار می گفت که:« ما (یعنی پدر و مادر) تمام اعمال عبادی رو توی خونه انجام میدیم و محیط رو برای تربیتِ دینی فراهم می کنیم و البته افراط و تفریط توی کارمون نیست».

مشکل از کجاست؟!؟!؟

نمی خوام ریشه یابی کنم و دنبالِ مقصر باشم، بالاخره این کار تجربه و تواناییِ بالایی می خواد که از داشتنِ اون محرومم، ولی بعد از 2 ساعت وقتی رفتارِ اون مادر رو با اون بچه دیدم ، فهمیدم که چقدر یه مادر می تونه زیرِ ذره بین باشه، و چقدر می تونه روی بچه اش تاثیر بذاره، مخصوصا در مورد تربیت دینی که کار، سخت تر هم میشه. یعنی به قول یه بزرگواری تربیتِ غلطِ دینی بیشتر طرف رو دین زده می کنه، اگه توی زندگیِ بدترین ضدانقلاب ها نگاه کنیم، می بینیم که اونا دیندار بودند و غلط دیندار شده بودند و بعد به مرحله ای رسیدند که می تونستند حتی برای مبارزه با دین آدم بکُشند.

این واقعا یه دغدغه اس.

این درسته که بچه رو بفرستیم مهدِ قرآن تا یه سوره یاد بگیره و باهاش کلی جلوی همه پُز بدیم، اونوقت چنان بد رفتار کنیم که بعدا اینطوری بشنویم که هم دلِ خودمون به درد بیاد و هم...؟؟؟؟؟!!!!!!

چرا به فکر نباشیم، که چه بگوییم و چگونه رفتار کنیم ...؟!

چرا خودمون رو درست نکنیم؟

چرا می خوایم توی دینداری نقش برای بچه هامون بازی کنیم؟

چرا خودمون رابطه امون رو با خدا خوب نکنیم؟ بالا خره از قدیم هم گفتند که هر چه از دل برآید بر دل نشیند...

یه سری مطلب در موردِ تربیتِ دینی خوندم که برام جالب بود. لینکش رو می ذارم که اگه شما هم علاقه داشتین مطالعه کنید....

http://mamanschool.niniweblog.com/cat13.php


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط فطرس 90/7/19:: 8:0 صبح     |     ()رد پا
 
رازِ بزرگ شدن

http://farsi.khamenei.ir/ndata/news/4245/B/ememreza-khamenei-013.jpg

چقدر بزرگ می شود آنکس که در برابر تو کوچک باشد.....


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط فطرس 90/7/17:: 3:37 عصر     |     ()رد پا
 
آمدن امام الرئوف مبارک باد....

http://www.teribon.ir/base/img/2010/10/I28.jpg

فرقی نمی کنه که از باب الجواد (ع) وارد شوی یا از باب الرضا(ع) یا...

مهم اینه که همیشه از پایینِ پا عرض ادب کنی....

السلام علیک یا علی بن موسی الرضا


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط فطرس 90/7/17:: 3:0 عصر     |     ()رد پا
 
اولین خیرات شب جمعه

http://www.iranvij.ir/upload/images/5rwu8q2ppzssi8ko36hi.jpg

به یاد مادری دلسوز و مهربان که هنوز یک هفته نشده که ما را ترک گفته است؛

خدای متعال به حضرت موسی (ع) وحی کرد که با زبانی دعا کن که با آن زبان گناه نکرده باشی!

اما مشکل این است که ما معصوم نیستیم و با این زبان خود گناه کرده ایم، پس چگونه خدا را بخوانیم و دعا کنیم؟

آیا موافقید که قصه ی «ابراهیم بی شعیب» را برای شما نقل کنم:

او یکی از یاران امام صادق (ع) بود که یک چشم او آسیب دیده بود و فقط با یک چشم می توانست ببیند.

یکی از دوستان او می گوید:

روز عرفه او را دیدم در حالیکه آنقدر اشک ریخته بود که چشم سالم او مثل یک کاسه ی خون شده بود.

نزدیک او رفتم و گفتم:

تو که یک چشم بیشتر نداری، چرا اینقدر گریه می کنی، می ترسم که این چشم خود را هم از دست بدهی، کاش کمتر گریه می کردی!

او رو به من کرد و گفت:

به خدا قسم من امروز برای خودم حتی یک دعا هم نکردم.

من تعجب کردم و گفتم:

پس چرا این همه وقت گریه می کردی و اشک می ریختی؟

او گفت من برای دوستان خود دعا می کردم، چرا که از امام صادق (ع) شنیدم که آن حضرت می فرمود:

هر کسی که برای برادر مومن خود دعا کند خداوند فرشته ای را مامور می کند تا آن فرشته همان دعا را (که برای برادر مومن خود نموده است) در حق خود او بنماید.

به خاطر این سخن امام صادق (ع) من برای دوستانم دعا می کنم، من هر دعایی داشتم آن دعا را برای دیگران خواستخم تا آن فرشته ، همان را برای من بخواهد و دعا کند زیرا من در استجابت دعای خود شک دارم ولی می دانم که دعای آن فرشته حتما مستجاب می شود.

آری فرشتگان هیچ گناهی ندارند و هنگامیکه برای ما دعا می کنند دعایشان مستجاب می شود.

و این گونه می توان با زبانی دعا کرد که با آن زبان معصیت نشده است.

در ضمن برادرت از زبانِ تو گناه نکرده است، پس دعای تو هم در حقِ او مستجاب است.

منبع: کتاب «با من تماس بگیرید»

از همه التماس دعا....

برای شادیِ روحِ مادر شهیدی که تازه از پیش ما رفته و به دیدار پسرش شتافته صلوات و اگر زحمتی نیست فاتحه ای قرائت کنید.


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط فطرس 90/7/14:: 7:0 صبح     |     ()رد پا
 
بهشت فراموش شده

http://www.virginiageriatrics.org/images/geri_r4_c2.jpg

روزی یکی از دوستانم به منزل من آمد و در مورد مشکلش سخن گفت.

از گفته هایش چنین برداشت کردم که مدتی است ، برکت از زندگیِ او رفته و وضع کاسبی اش به همه ریخته و حسابی هم مقروض شده است.

قبل از این همه حسرت کاسبی او را می خوردند و از اینکه کار او این همه رونق دارد ، انگشت به دهان می گرفتند ، اما اکنون با سیلی صورت خود را سرخ نگه می دارد.

دوستم از من برای رفع مشکلش راهنمایی خواست.

او انسانی مومن و دیندار بود و به همه ی دستورات دینی عمل می کرد، برای همین خیلی در این زمینه فکر کردم که مشکل از کجاست.

از شما چه پنهان حسابی گیج شده بودم ، زیرا این رفیق ما همه ی کارهایش درست بود.

اهل نماز و بندگی خدا بود و به فقرا و بیچارگان هم کمک می کرد، مانده بودم که گیر کار او کجاست؟!

از او سوال کردم این مشکلات از چه زمانی برایت به وجود آمد؟

او مقداری فکر کرد و گفت : حدود دو سالی می شود، وقتی که پدرم از دنیا رفت.

ناگهان جرقه ای در ذهنم زده شد، پیش خود گفتم که سرنخ را پیدا کردم.

به او گفتم از زمانی که پدرت از دنیا رفت، این مشکلات شروع شد؟

او آهی کشید و گفت: آری پدرم برکت زندگیم بود. خیلی احترام او را می گرفتم و هر روز به او سر می زدم. او خیلی در حق من دعا می کرد، خدایش رحمت کند.

گفتم راستش را بگو، از وقتی که بابایت به دنیا آمد چقدر به فکر او هستی؟ آیا سر قبر او می روی؟

او سرش را پایین انداخت و گفت: اینقدر گرفتاری دارم که دیگر به این کارها نمی رسم.

گفتم: گره ی کور زندگی تو این است که تو عاقّ پدرت شده ای.

او تعجب کرد و گفت: شما که می دانی پدرم تا زنده بود ، چقدر از او احترام می گرفتم ، او بارها می گفت که از دست تو راضی هستم.

من به او رو کردم و گفتم : آری پدرت تا زنده بود از تو راضی بود، اما وقتی از دنیا رفت دیگر به او سر نزدی ، برایش کار خیری انجام ندادی، او را فراموش کردی ، اکنون پدرت از تو ناراضی شده، دلش از دست تو شکسته و برای همین برکت از زندگی ات رفته است.

دوستم سرش را پایین انداخت و به فکر فرو رفت.

من ادامه دادم : ما فکر می کنیم،باید احترام پدر و مادر را تا زنده هستند بگیریم و سعی می کنیم آنها از ما راضی باشند، اما نمی دانیم وقتی دستشان از دنیا کوتاه می شود ، چقدر به کمک ما نیاز دارند، منتظر ما هستند تا به آنها سر بزنیم و برایشان کار خیری بکنیم.

وقتی ما این کارها را انجام می دهیم، خیلی خوشحال می شوند و برایمان دعا می کنند، خدا هم به خاطر خوشحال آنها خیر و برکت به زندگی ما عطا می کند.

اما اگر آنها را فراموش کنیم و دیگر بر سر قبرشان نرویم و به یادشان نباشیم، آنها غمناک شده ، از ما ناراضی می شوند و در واقع ما عاقّ پدر و مادر می شویم، آنوقت است که برکت از زندگی ما می رود و مشکلات یکی پس از دیگری به سراغمان می آیند.

امام باقر (ع) فرمودند: «اگر فرزندی بعد از مرگ پدر و مادر خود به یاد آنها نباشد و برای آنها دعا نکند، در واقع عاقّ پدر و مادر شده است».

بعد از ساعتی هر دو به کنار قبر پدر او رفتیم.

او همان جا به نیت پدرش ، پول زیادی برای کار خیر در نظر گرفت و با خود عهد کرد هر هفته بر سر قبر پدرش بیاید.

اگر پدر و مادرتان از دنیا رفته اند سعی کنید به یاد آنها باشید و برایشان کار خیر انجام دهید تا همواره دعایشان همراه زندگیتان باشد.

جالب است بدانید نیکی به پدر و مادر بعد از مرگ آنها فضیلت بیشتری نزد خدا دارد ، زیرا بعد از مرگ به نیکی کردن ما احتیاج بیشتری دارند.

دست آنها از این دنیا کوتاه است و وقتی کار خیری برایشان انجام دهیم، خیلی خوشحال می شوند.

منبع: کتاب بهشت فراموش شده


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط فطرس 90/7/13:: 8:14 صبح     |     ()رد پا
 
تشکر از دوستان

خدانگهدار ای مادر شهید؛ خواهر شهید و عمه ی دو شهید...

از مجموع خواب هایی که برایت دیده بودند معلوم بود دیگر ماندنی نیستی، معلوم بود پِرپروازت کاملا درآمده ، چه باشکوه مراسم استقبالی داشتی!

 هنگام غسل دادنت، پهلوها و گلوی پاره شده ات دل دخترانت را به درد آورده بود و رنج آنها را دو چندان کرده بود!

مادرم! وای به حال امام مظلوممان علی(ع) که وقت غسل دادنِ تمام زندگی اش پهلوی شکسته اش را دید. وای به حال غربتِ تشییع پیکرِ مادرمان، و وای به حالِ فرشتگانی که شاهدِ لحظه ی خداحافظی پسرانش بودند.

حلالمان کن! قدر گوهریِ خود را ندانستیم و وقتی عزم سفر کردی فرصت جبران برایمان باقی نماند.

از دوستانی که برای خداحافظیِ این عزیز، زحمت ختمِ قرآن را کشیدند کمال تشکر و قدردانی را دارم.


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط فطرس 90/7/9:: 11:43 صبح     |     ()رد پا
درباره

روزنه ی نور


فطرس
نوشته ها ،نظرات شخصی اینجانب است، سعی بر این دارم که با سند بنویسم، ولی بالاخره انسان جایزالخطاست.... خطاهایم را گوشزد کنید ممنون میشوم..
صفحه‌های دیگر
لیست یادداشت‌ها
پیوندها
آرشیو یادداشت‌ها
آهنگ وبلاگ
-->