سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دل، سرچشمه حکمت و گوش، آبگیر آن است . [امام علی علیه السلام]
روزنه ی نور
 
دنیای زیبای من...

وارد مترو می شوم ، دختر بچه ای کنار مادرش ایستاده است و دارد با نگاهش مرا تعقیب می کند، نگاهش سرشار از سوال های کنجکاوانه است؛ شاید تفاوت پوشش من و مادرش برای او ایجاد سوال کرده باشد. به او لبخند می زنم و او هم به من. نزدیکتر که می شوم، به او سلام می کنم و او هم به من. آخر در دنیای من ، محبت تعریف شده است، آن هم با استدلال.

قطار به حرکت می افتد و من به دنبال تکیه گاهی برای ایستادن هستم، با تغییر شتاب قطار تعادلم را از دست می دهم و ناخودآگاه به خانمی که کنار من ایستاده، تنه می زنم، او مرا نگاه می کند و من که خیلی شرمنده شده ام، از او معذرت می خواهم و سعی می کنم به او نشان بدهم که از اینکه برایش مزاحمت ایجاد کردم، متاسفم. آخر در دنیای من حقوق دیگران تعریف شده است، آن هم با استدلال.

بعد از چند ایستگاه ، بالاخره یک جا خالی می شود و من که از ایستادن و شلوغیِ روز خسته ام، به سرعت خودم را به صندلی می رسانم و همینکه می نشینم، خانم مسنی وارد قطار می شود. بی تردید از جایم بلند می شوم و از او خواهش می کنم که آنجا بنشیند. آخر در دنیای من احترام به بزرگ ترها تعریف شده است، آن هم با استدلال.

بالاخره به مقصد می رسم؛ آماده می شوم برای پیاده شدن، رویم را محکم می گیرم و سرم را پایین می اندازم و از قطار خارج می شوم. آخر در دنیای من حرمت نگاه به نامحرم تعریف شده است، آن هم با استدلال.

دنیای من دنیای تفاوت ها، خوبی ها، خط قرمزها، تکلیف ها و محدودیت هاست آن هم با استدلال.

دنیایی که به من آرامش می دهد، چون برای من هم تعریفی دارد، تعریفی که به من شخصیت می دهد. آن هم با استدلال.

در دنیای من همه چیز تعریفی دارد، آن هم با استدلال. زندگیِ من هدفمند است و من در آن دنیا احساس بزرگی می کنم.

دنیای من بزرگ است با تمام محدودیت هایش. زیباست با تمام خط قرمزهایش.

من این دنیا را برای خود تعریف کرده ام. دنیایی که حول یک نقطه می چرخد و همه در تلاش و تکاپو برای رسیدن به آن نقطه هستند. دنیای زیبا و بزرگ من «او»یی دارد که چونی ندارد.

دنیای مجازیِ من هم تعریف مشابهی از دنیای واقعی ام دارد، چون «او» را در آنجا هم دارم. همان «او»یی که تعریف ها را برای من تعریف کرده است. تعریف هایی که به من احساس شخصیت و بزرگی می دهد و اجازه نمی دهد هر چیزی را بنویسم و هرجایی بروم و هر طور که خواستم با هر کسی صحبت کنم. تعریف هایی که خط قرمز دارد آن هم با استدلال.

«او» برایم بس است و دنیاهایم با «او»ست که زیباست...

 


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط فطرس 92/9/29:: 11:7 عصر     |     ()رد پا
 
این نیز بگذرد...

بعضی وقت ها به معجزه ی عکس ها ایمان پیدا می کنم ؛

آن موقعی که ناراحتی و نگرانی چنان وجودم را دربرگرفته که گمان می کنم ، ناراحتی و نگرانی ای به این شدت تابحال برای هیچ کس نبوده است.

همان موقع است که با مرور عکس های قدیمی ، مرور می کنم نگرانی های آن موقع ها را، که چقدر برایم بزرگ بود...

و الان می بینم که چقدر کوچک بوده اند.

آنگاه به این باور با عمق وجودم اعتقاد پیدا می کنم که این نیز بگذرد... 


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط فطرس 92/9/27:: 11:3 صبح     |     ()رد پا
 
ایده های کوچکی که می تواند فردایی با فکرهای بزرگ بسازد...

شبکه ی پویا بعنوان دوست بچه ها ،کانالی به سوی فرداست. این شبکه در زمینه ی پخش کارتون های داخلی و آموزنده تا بحال موفقیت هایی داشته است که جا دارد از مسئولین ذی ربط تشکر کنیم. برنامه ها و انمیشن ها ی خوب در حال ساخت و پخش هستند. نمونه ی آن کارتونی به نام «مهارت های زندگی» است. در هر قسمت، رفتارهای خوبی که تا بحال در برنامه های دیگر ندیده بودیم را به اجرا در می آورد. گرافیک خوبی هم دارد و در کل می تواند بچه ها و حتی بزرگ ترها را به سمت خود جلب کند.

خیلی خوب است که بچه ها نحوه ی برخورد صحیح را یاد بگیرند و اینکه مثلا مسواک بزنند ، تمیز و مرتب باشند، به درس خواندن اهمیت بدهند و از این قبیل کارها. ولی بهتر این است که با وجود استعدادهای زیادی که در کشور وجود دارد این پیشرفت در انیمیشن سازی سرعت بیشتری پیدا کند و همچنین در این میان آموزش های کلیدی در راس امور قرار بگیرند ؛ چرا که ساخت کارتون هایی با آموزه های بداخلاقی از سمت غرب، سرعت زیادی دارد. همه ی آنهایی که می توانند کاری بکنند و ایده بدهند و ایده ها را اجرایی کنند، باید آنلاین باشند و همّ و غمشان بشود این مساله. آخر مساله ی کودک، مساله ای نیست که بشود پشت گوشش انداخت، اگر چند سال ، فقط چند سال را از دست بدهیم، همین کودکان ، می شوند نوجوانانی که دیگر به راحتیِ قبل تاثیر نمی گیرند. و همین نوجوانان هم می شوند جوانانی که دیگر قابل دسترس نیستند به این راحتی. و این زمانِ از دست رفته خواهد شد زمانِ افسوس برای آینده ای که می توانست با اندکی تدبیر، بهتر باشد.

یکی از بزرگ ترین آموزش ها، دادن شاه کلید به بچه هاست ، تا بعد از آن بتوانند خودشان در تمام مراحل زندگی اشان درست را از غلط تشخیص دهند و در بهترین راه گام نهند. شاه کلید به فرموده ی بزرگان «نماز اول وقت» است.

در شبکه ی پویا، بعد از اذان، شاهد یک کلیپ کوتاه -عمدتا از امیر محمد- هستیم و بعد از آن بلافاصله کارتون بعدی نمایش داده می شود. یک لحظه خودمان را به جای کودکان بگذاریم، در بهترین حالت، در یک کفه ی ترازو نمازی قرار دارد که ساعت ها فرصت برای خواندنش است و در کفه ی دیگر کارتونی که چند دقیقه بیشتر نیست و تمام می شود. مسلما انتخاب نماز ، بسیار بسیار محدود خواهد بود و کودکان ترجیح خواهند داد که حداقل بعد از دیدن کارتون های مورد علاقه اشان به نماز بپردازند.

برای اینکه شاه کلید -که همان نماز اول وقت- را به بچه ها هدیه کنیم، باید در این زمینه تدابیری اندیشه شود. مثلا نمونه اش می تواند پخش نماز بعد از اذان در این شبکه باشد که به بچه ها فرصت نماز اول وقت را بدهد . البته لازم به ذکر است که این فرصت وقتی جواب می دهد و کودک از آن برای نماز اول وقت بهره خواهد برد ، که درختِ عشق به نماز در آنها روییده باشد. برای این منظور هم مثلا می شود کلیپ هایی را ساخت که نماز را به شکل جذاب ، به صورتی که برای همه دلنشین باشد نشان دهد. ایده های زیادی در این باره از ذهن های خلاق تراوش می شود و خوب است که از نظر کارشناسان این امر استفاده شود. نمونه اش می تواند انیمیشنی باشد ، که کودکی را در حال نماز خواندن را نشان دهد. صدای کودکِ کوچکی روی آن باشد که کودکان خردسال هم جذب آن شوند و مادران آنها به راحتی بتوانند به نماز اول وقتشان بپردازند که این مساله هم بطور غیرمستقیم در نهادینه کردن نماز اول وقت برای کودکان تاثیرگزار است. خواندن حمد و سوره و اذکار نماز با صدای کودک خردسال برای آنها جذاب خواهد بود و نه تنها به آموزش نمازشان کمک خواهد کرد بلکه در جان آنها نقش می بندد و ضمیر ناخودآگاهشان را با نورِ نماز، چراغانی می کند. رنگ های جذاب و انیمیشن قوی هم مزید بر علت خواهد شد و در نهایت از همین کودکی به کودکان نشان می دهد، که باید به کار –که فعلا کارتون است- بگوییم نماز داریم، نه به نماز بگوییم که کار داریم!

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

* همگی خودمان را مسئولِ نسلِ آینده بدانیم و فکر کنیم و به یاد بیاوریم زمان کودکیِ خودمان را که آن زمان چه چیز تاثیر زیادی روی ما داشت، از همان راه وارد شویم و ایده بدهیم. بعد از جمع آوریِ ایده ها ، این مطلب نامه ای خواهد شد از درخواست های شما برای این شبکه تا ان شاءالله جامه ی عمل بپوشانند .


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط فطرس 92/9/19:: 3:3 عصر     |     ()رد پا
 
قهرمانان مستور!

 

«شبا که ما می خوابیم     آقا پلیسه بیداره

ما خواب خوش می بینیم  او دنبال شکاره  ...»

»

شعر «آقا پلیسه» را فکر نکنم کسی بلد نباشد و در زمان بچگی اش نخوانده باشد.

آن موقع از پلیس یک موجود وراءبشر در خاطرم بود ، اصلا خدا آنها را آفریده بود که به دنبال دزدها بروند و مواظب ما باشند.

آن موقع فکرم به این حد قد نمیداد که هر پلیسی که شب ها بیدار است و به دنبال شکار، خانواده ای دارد که چشم انتظارش هستند. کودکانی دارد که به خاطر خوابِ خوشِ من ، باید شب ها را بدون پدر سپری کنند.

آن موقع نمی دانستم که آن موقع شب، نه تنها پلیسها بیدارند، که افراد زیادی دور از خانواده اشان هستند تا همه جا امن و امان بماند و چرخ کشور به راحتی بچرخد.

آن موقع قهرمان اصلی را پلیسها می دانستم و بس...

اما الان می دانم که فرآیند بیدار ماندن پلیس ها و هزاران شاغلِ مشاغلِ مختلف، پایدار می ماند نه با یک قهرمان ، که بسته به تعداد اعضای خانواده ی آنها متغیر است.

پلیسهایی که دلشان بعد از خدا به موجود زمینی ای گرم است که در خانه مراقبت از فرزندانش را با دل و جان پذیرفته است و آنها بدون دغدغه به کارشان می رسند.

قهرمانانی که در پشت پرده هستند و همچون کارگردان، صحنه را با آرامش هدایت می کنند تا مبادا آب در دل کشور تکان بخورد و هیچ کس آنها را نمی بیند.

قهرمانانی که برای گرداندن خانه بدون همسرشان، نیت می کنند و هر چند شب یک بار هم پدر می شوند و هم مادر و با گفتن «اوضاع رو به راهه» به همسرشان اطمینان می دهند که با آرامش، تمام توجهش را معطوف به کارش کنند .

قهرمانانی که می دانند احتمال برنگشتن همسرشان هست حتی، اما آنها نیت کرده اند دیگر!

قهرمانانی که حتی اگر همسرشان را در این راه از دست بدهند ، نیتشان را فراموش نمی کنند و همچون کوه استوار ایستاده اند.

قهرمانهایی که مستور هستند ، و مهم تر اینکه ، خودشان این را خواسته اند و همیشه راضی اند به رضای خدا.

قهرمان هایی که تجلی گر جمله ی «از دامن زن مرد به معراج می رسد» شده اند و خودشان هم در معراج سیر می کنند.

قهرمان هایی که قهرمانانه ایستاده اند و سلاحشان یاد خدا و زرهشان قدرت ایمانشان است .

همان قهرمان ها را می گویم... همان هایی که با اینکه نامشان هیچ کجا نیست، همچنان قهرمان مانده اند؛ اصلا از اول هم به دنبال نام نبوده اند، آنها هر روز با نام خدا و یاد الگویشان حضرت زهرا(س) صبحشان را شب و شبشان را صبح می کنند.

پایدار بمانند ان شاءالله ...

 


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط فطرس 92/9/14:: 11:33 عصر     |     ()رد پا
 
شناسنامه، بدون توقف!

وقتی شناسنامه ات را می بینی و سال تولدت را یادآوری می کنی و محاسبه می کنی و عددهایی که روز به روز زیادتر می شوند و کاری هم از دستت بر نمی آید .

وقتی می بینی که روز به روز سن تولد ستاره های سینما و هنر و ورزش از تو جوان تر می شوند و باز کاری از دست تو بر نمی آید.

وقتی خودت را در آیینه می بینی و برای دلداری دادن به خودت می گویی ، این چند تار موی سفید که دلیل نمی شود پیریِ تو نزدیک باشد، اصل دل است و بعد با بادی در گلو و اعتماد به نفسی که فقط در ظاهر توست می گویی : اوووووووووه! حالا کو تا پیری!!! ولی در تمام این مدت می دانی که درونت چیز دیگری می گوید .دیگر نمی دانی چگونه به خودت باید دلداری بدهی، چون تمام حرفهایت فقط روی زبان است و از دلت بر نمی آید.

 دلت شور و شرّ جوانی را طلب می کند و حسرت روزهایی که نتوانستی از آن بهره ببری.

همیشه فکر می کردی که حالا حالاها جوانی و فرصت داری، ولی از وقتی اولین نشانه های پیری را در خودت می بینی ، می فهمی که زهی خیال محال و زهی تصور باطل. می بینی که کم کم دارد نوبت خودت می رسد...

ای کاش اکسیری داشتم که می توانستم جوان بمانم. برای همیشه...

و همه ی این اندیشه ها یعنی ناامیدی از زندگی به خاطر وضعیتی که اجتناب ناپذیر است.

و همه ی اینها اوضاع خودم بود تا اینکه چند وقت پیش، روی بیلبورد اتوبان خواندم: «هنگام شکایت از پیری، به یاد داشته باشید که عده ی زیادی از این نعمت محروم بوده اند.»

این نگاهی که به پیری شد بعنوان «نعمت» و همچنین دانستن این مطلب که هر واقعه ای که پیش بینی شده باشد برایت قابل قبول تر است، مرا بر آن داشت که خود به استقبالش بروم ، آن هم با آغوشِ باز.

در حلیه المتقین آمده است:

حضرت امیر المؤمنین علیه السلام منقول است که پیش از زمان حضرت ابراهیم موى سفید در سر و رویش بهم نمى‏رسید، پس گاه بود که کسى به مجلسى میآمد و پدر و فرزندانش در آن مجلس حاضر بودند میان پدر و فرزندان فرق نمى‏کرد، مى‏پرسید که کدام یک پدر شماست چون زمان حضرت ابراهیم شد دعا کرد خداوندا براى من موى سفیدى قرار ده که از فرزندان خود ممتاز شوم، پس موى سر و ریشش سفید شد.

از حضرت صادق علیه السلام منقول است که اول کسى که موى سفید در محاسن او بهم رسید حضرت ابراهیم علیه السلام بود، نظر کرد موى سفید در ریش خود دید گفت پروردگارا این چه چیز است؟ خطاب به او رسید که این باعث وقار آدمى است، گفت پروردگارا وقار مرا زیاده گردان.

از حضرت امام محمّد باقر علیه السلام منقول است که چون حضرت ابراهیم علیه السلام موى سفید در محاسن خود دید گفت حمد و سپاس خداوندى را سزاست که مرا باین سن رسانید، در یک چشم زدن معصیت او نکردم.

باید قبول کرد که پیری، تکامل است. تکامل بدن و روح... هر چین و چروک به مثابه ی تجربه ای است که از زنده بودنت کسب کرده ای و بزرگ شده ای... بزرگ و بزرگ تر... دانا و داناتر...

و اگر اینطور ننگری، تا قبل از رسیدن به پیری، ترسِ پیری تو را از پای در میآورد. ترس از پیری، ترس از فرصت هایی است که تو از دستشان دادی، ترس از خیراتی است که تو انجامشان ندادی و ترس از گناهانی است که تو انجامشان دادی.

البته ناگفته نماند، بینش افرادی که به این سن رسیده اند و با آنها برخورد داریم ، می تواند تاثیر زیادی در فکر انسان نسبت به این غولِ هول ناک داشته باشد.با این آمادگی، بهتر می توانیم با چنین بینش هایی برخورد داشته باشیم.

باید از همین الان خود را برای پیری آماده کرد و بر ترس هایش فایق شد، چرا که لحظات به سرعت در گذرند و کاری از دستِ کسی بر نمی آید. با این تفکر است که انسانِ پیر، میشود همان پیرهای دوست داشتنی و خوب که همه از کنارِ آنها بودن سیر نمی شوند. همانهایی که دردهای پیری اشان را تقصیر دیگران نمی دانند. نمونه اش را در  «تکیه گاه»  دیده ایم قبلا.

حال خود دانید، می توان هر روز با نگاه در آیینه و شمردن موهای سفید و چین و چروک های جدید، زندگی را به کام خود تلخ کرد و بعدها هم غصه خورد به خاطر ایامی که می شد بهره برداری بهتری از آن کرد و یا با آغوش باز از تغییرات جدید استقبال کرد.

من که میگویم : پیش به سوی پیری. دوستت دارم، روزگار پیری...

ــــــــــــــــــــــــــــ        

*:  البته این متن رو برا 100 سال آینده ی خودم نوشتم ها! من که حالا حالاها جوونم و اووووووووووووووه کو تا پیری!!!


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط فطرس 92/9/8:: 9:48 عصر     |     ()رد پا
 
بعضی وقت ها...

بعضی وقت ها ، بعضی چیزها را می خواهیم، فقط برای اینکه جگرمان حال بیاید ، بدون در نظر گرفتن منافع خودمان حتی...

بعضی وقت ها ، آنقدر تخم یاس را می کاریم و آب و کود می دهیم، که به سرعت ریشه می دواند و همه جا را می گیرد، وجود خودمان را حتی...

بعضی وقت ها، یادمان می رود که جنگ بر سر چه بود، فقط می دانیم که ته ِ وجودمان یک نفرت هایی بود و آن روحیه ی جنگ طلبی در اعماق وجودمان حتی...

بعضی وقت ها، یادمان می رود که طرف مقابل هم از خودمان است، خودمان هم از اوییم حتی...

بعضی وقت ها، شاخص را هم گم می کنیم، ولی زبانمان ادعایش را کماکان دارد حتی...

بعضی وقت ها، جنگ بر سرِ حرف من درست است و حرفِ تو غلط، آنقدر ادامه می یابد که یادمان می رود که آرمانهایمان مشترک است حتی...

بعضی وقت ها ، خیلی با دیگران نامهربان میشویم، با خودمان حتی...

بعضی وقت ها، آنقدر غرق خودمان می شویم که نمی فهمیم او نیز همان را می گوید که من می گویم، شاید هم بهترش را حتی...

بعضی وقت ها و بیشتر وقت ها حتی...


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط فطرس 92/9/4:: 11:8 صبح     |     ()رد پا
 
تو فقط لیلی باش...

صبحِ زود، و حتی خیلی زود، زودتر از همسرش به شرکت می رود . به گفته ی خودش عاشق کار بیرون از خانه است و دلیلش این است که 4 سال از عمرش که صرف درس خواندن شده باید بیهوده نباشد.

 شغلش کلیدی نیست و اگر نظر من را بخواهید ، اصلا اگر «او» انجامش ندهد، مردها بهتر از پسش بر می آیند، البته اگر صدای نازک و رنگ و لعاب چهره که هدف اصلی از استخدام «او» بوده را ، نادیده بگیریم.

بعدازظهر ها هم ، بهتر بگوییم، شب ها هم ، گاها «او» دیرتر از همسرش در خانه است و به خاطر شلوغی اجتماع و اینکه دنیا بر وفق مرادش نچرخیده و کلی بد و بیراه شنیده، با اعصاب خط خطی وارد خانه میشود و شلوغی های خانه را می بیند و به گفته ی خودش، به جای اینکه با ورود به خانه اعصابش راحت بشود، بدتر دیوانه می شود.

بعد هم شکایت و انتظارهای همسرش که به گفته ی «او» بسیار نامعقول است و نادیده می گیرد پولهایی را که او به خانه می آورد و زحمت هایی که می کشد و خستگی های بعد از آن. انتظارهایی که باز به گفته ی «او» از یک زنی که همیشه در خانه است هم نباید اینطور انتظار داشت.

همسرش امروزی است! شاید تمام ادعاهایش مبنی بر اینکه مدرن است زیر سوال می رود اگر از او بخواهد که موقع برگشت به خانه، دوست دارد که همسرش به استقبالش بیاید و به او خوش آمد بگوید. و یا اگر از او بخواهد که دوست دارد وقتی از بیرون برمی گردد بوی غذای خانمش، کل فضا را گرفته باشد. و یا اگر از او بخواهد که فقط برای خودش باشد و رابطه ی صمیمانه اش را با همکارش نمی پسندد. و یا...

ناخودآگاه به یاد چتری از جنس مرد می افتم که عجب حکایتی است این چتر! این بار از جنس زنش را دیده ام؛ و به چشم می بینم، که این نوع چترها که نازک هستند و ارزان، زود به دست می آیند و زود هم از دست می روند.

و به چشم می بینم که چتر مرد بزرگ است ، فقط برای اینکه بقیه اعضای خانواده زیرش جا شوند، و در حالیکه دستانشان آزاد است و در جیبشان ، گرم بماند. در ضمن خیس نمی شوند و سرما هم نمی خورند ، ولی اگر بقیه هم برای خودشان چتری باز کنند، دیگر فاصله اشان خیلی زیاد می شود، آخر هر چتر برای خودش فضایی می خواهد دیگر.

قضیه مرد در خانه را می توان به همان قضیه ی آشپز تعمیم داد، که وقتی دو تا بشود غذای زندگی یا شور می شود و یا بی نمک.

نگاهش می کنم و 

می خواهم به او بگویم که چه شاغل و چه خانه دار، مهم این است که زن باشی. مَردش حق دارد که زن بخواهد...

می خواهم به او بگویم که دارد دستت سرد می شود...

می خواهم به او بگویم که دارد قلبت مَرد می شود...

می خواهم به او بگویم که در خانه اگر کَس است یه مَرد بس است...

می خواهم به او بگویم، بگویم که ... تو فقط لیلی باش...

ولی نمی گویم، چون او نمی شنود، آخر باید برود، چون دیرش شده است...


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط فطرس 92/9/2:: 8:41 صبح     |     ()رد پا
درباره

روزنه ی نور


فطرس
نوشته ها ،نظرات شخصی اینجانب است، سعی بر این دارم که با سند بنویسم، ولی بالاخره انسان جایزالخطاست.... خطاهایم را گوشزد کنید ممنون میشوم..
صفحه‌های دیگر
لیست یادداشت‌ها
پیوندها
آرشیو یادداشت‌ها
آهنگ وبلاگ
-->