سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دانش را بجویید که آن رشته میان شما وخداوند است . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
روزنه ی نور
 
نگاه دلم به پشت سرش جا مانده...

میلاد مادر نزدیک است و می دانیم چون شیعه ایم دلمان باید در ایام شادیِ شیعه شاد باشد. ولی نمی دانم که چرا اینقدر امسال دلم به یاد دلهایی که در خانه ی علی در کنار درِ نیمه سوخته ماتم زده است، جا مانده.

نمی دانم مولایمان در آن روزها چه کشیده، طنین چه ناله هایی که در آن روزها در چاه ها پیچیده و اشک هایی که هنوز داغ جوان از دست رفته اش را همراهی می کرده...

میلاد همسری که بازخوردِ عشق است در آن ایامِ نبودنش، وقتی که چند روز بیشتر از پر کشیدنش نمی گذرد شاید برای مولایمان نمکی بر زخم بوده است.

چه دلهای کودکانه ای که در کنج خانه، میلاد مادر را به ماتم نشسته و چه نگاه هایی که در و دیوار را به عزا وامیداشته...

نمی دانم...

حس و حال غریبی است

هر سال روز مادر برایم سرشار از شادی بود، از قبل تَرَش فکرم مشغول میشد به هدیه ای که بتوانم بوسیله ی آن دل مادرم را شاد کنم و از آن بابت دل خودم را شادتر. ولی امسال دلم جای دیگری است... خاک های کوچه های بنی هاشم غباری بر دلم گذاشته که آینه ی دلم را مات و مبهوت خویش کرده است.

خداوندا! امر به شادی در این ایام شده ایم ، پس دلم را روانه ی سالهای اول بعثت می کنم ؛ به شادیِ چشمانِ مادرانه ای که به چشم دخترش منور شد و طنین صدایی که گوشهای پیامبرم را نوازش داد و بویی که بهشت را در زمین یادآور شد...

______________________

درد دل نوشت: دلم را روانه کردم، ولی هنوز نگاهش به پشت سر جا مانده... درمانش فقط به دستِ توست مولاجان!


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط فطرس 93/1/27:: 5:48 صبح     |     ()رد پا
 
هیس! لطفا سکوت اختیار کنیم...

- رفتار شوهرت باهات خوبه؟

- آره الحمدالله! خیلی مهربونه باهام.

- اولش همه همینجورین، ان شاءالله که همیشه همینجور بمونه!

****

- بچه ام خیلی دوست داره نماز بخونه!

- ان شاءالله اون موقعی که باید بخونه، از زیرش در نره و برا دو رکعت نماز پدرت رو در نیاره!

****

- دانشگاه خوبه؟

- بد نیست، سعی می کنم که درس هام رو از اولش خوب بخونم تا روز امتحان به روغن سوزی نیفتم.

- ان شاءالله که این تصمیمت تا آخر ادامه داشته باشه، آخه اولش همه تو جوّن و مدینه فاضله رو برا خودشون ترسیم می کنن، ولی وقتی چند هفته ای بگذره، می بینن که دانشگاه مثل مدرسه نیست که! به خاطر همین بی خیال درس و مشق میشن تا شب امتحان.

****

بعضی وقت ها دعاها و حتی خیرخواهی های ما هم، دلِ طرف مقابلمان را می لرزاند.

مهربانیِ بعضی از ماها، مساوی است با استرس و بدبینی ها و انرژی منفی ای که کرور کرور به طرف مقابلمان هدیه می دهیم و بعد بدین وسیله می خواهیم خودمان را دنیا دیده و همه چیز دان معرفی کنیم.

وقتی که آینده ی بدی را برای طرف مقابل ترسیم می کنیم ، او را آماده می کنیم که پالس های منفی را در هوا هم که شده شکار کند و به خود بقبولاند که آن اتفاق بد که برایش گفته ایم در حال رخ دادن است و این پالس ، نشانه ای از آن است.

و وقتی طرف مقابل می آید و به ما می گوید که : «فلانی راست می گفتی ها! دقیقا همینطوری شد که گفته بودی!» شاید دلمان برایش بسوزد، ولی ته دلمان مقداری شاد می شود از اینکه حالا او ما را قبول دارد و به خود می بالیم از اینکه پیش بینی هایمان درست از آب درآمده.

مثلا برای همین نمونه هایی که اول متن آمده، می شود قشنگ تر دعا کرد:

- الحمدالله! همسر خوب نعمت خیلی بزرگی ها! قدرش رو بدون و سعی کن به شکرانه ی این مهربونیهاش، همیشه مطیعش باشی.

****

- الحمدالله! فرزند صالح باقیات صالحات میشن برا پدر و مادر. به شکرانه ی این نعمت، هر شب براش نماز فرزند بخون و شکر خدا رو به جا بیار.

****

- آفرین، خیلی تصمیم خوبی گرفتی؛ وقتی آدم از اول درسش را بخونه هم شب امتحان بهش سخت نمیگذره و هم احساس بهتری نسبت به خودش داره .

وقتی می شود اینقدر مهربانانه رفتار کسی را تقویت کرد، چرا با دعاهای نیش دار ، آینده اش را تحت الشعاع قرار دهیم؟

_____________

پ ن: اگر میخواهیم از آن دعاهای مایوس کننده کنیم، لطفا سکوت اختیار کنیم ؛ حداقل، اگر خدایی ناکرده به مرحله ای که شاید دور از انتظار نباشد رسید، ته دلمان هم که شده خوشحال نباشیم و ناراحتیمان واقعیِ واقعی باشد.


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط فطرس 93/1/24:: 11:11 عصر     |     ()رد پا
 
سلام به سعادتی که انتظار او را می کشید...

«ام البنین» واژه ای است که ناخودآگاه با شنیدنش به یاد آب می افتم، آبی که ریخت و دلی که سوخت و شرمندگی ای که بعد از آن باقی ماند.

«عـ بـ ا س» یعنی عشق یعنی باریدن یعنی ادب و یعنی سعادت و «ام البنین» یعنی مادرِ تمام اینها. و امروز نیز روز ِ سلام به تمامی اینهاست.

روز سلام به عشقی که تشنه را از لب آب جدا می کند...

روز سلام به باریدن بارانی که تشنگی را سیراب می کند...

روز سلام به ادبی که برادر را مولا می خواند...

و روز سلام به سعادتی که انتظارِ رسیدن به او را می کشید.


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط فطرس 93/1/24:: 5:55 صبح     |     ()رد پا
 
نمازهای مادرانه

بعضی از نمازها هستند که حکم قبولشان را فقط خدا می داند و بس؛ مهمترین این نمازها ، نمازهای مادرانه است.

فکرش را بکنید، الله اکبر را گفته اید و یکی چادرتان را می کشد، و بعد از چند بار صدا زدن، وقتی متوجه می شود که دیگر کار از کار گذشته و فعلا فعلاها، جوابی نخواهد شنید، مُهر را برمیدارد و می دود و انگاری که یکهو عذاب وجدان بگیرد برمی گردد و سعی می کند دست شما رو از زیر چادر پیدا کند و اصرار دارد که مُهر را بسپارد به دستتان. و شما در حال خواندن حمد و سوره اتان شاهد تمام اینها هستید.

این مراحل سپری می شود و به سجده می رسید و می بینید که انگاری کسی در کمین همین لحظه نشسته بوده و شیرجه ای به سمت سرتان می زند و روی گردنتان می نشیند و سعی می کند همانجا حرکات اسب را شبیه سازی کند و هی بگوید: «پیتکا پیتکا» و هی بخندد بلند بلند و کیفور باشد از این موقعیت و شما هر چه ذکر بلد بوده اید گفته اید و فقط باید هی صلوات بفرستید و التماس به خدا کنید که او بلند شود و خونی که توی مغزتان در حال لخته شدن است روانه ی قلبتان شود و بعد انگار که خودش خسته می شود بلند می شود و وقتی سرتان را از روی مُهر بر میدارید می بینید که مُهر به پیشانی اتان چسبیده و جایش به معنای واقعیِ کلمه درد می کند.

و فکرش را بکنید که تصمیم بگیرید بروید مسجد تا نی نی ها مشغولش کنند و لحظاتی از عمرش را در آن جو معنوی بگذراند؛ قبل از نماز هی چادر نمازهای مسجد را بردارد و انگار که مسئول پخش چادرها بین خانم های مسجد است آنها را توزیع کند و بعد که خیالش راحت شد که همه چادرشان را عوض کرده اند بنشیند کنارت و چادر خودش را سرش کند و نماز را با جماعت شروع کند، ولی این وضعیتِ آرامش بخش لحظه ای بیشتر طول نکشد و چادر را پرت کند به گوشه ای و در حالیکه بلند بلند فریاد می زند بگوید: «نی نی! بیا» و بعد بگوید: «نی نی! بدو بدو» و هی صدای دالامب دالامب دویدن بیاید و شما هی دلتان بلرزد و بعد صدایی بلند وسط نماز بگوید: «مامان! مامانم! کوشی، کجایی؟» و انگار صف هایی که با عجله پشت سر تو تشکیل شده اند بین تو و او فاصله انداخته و صدای گریه اش را بشنوی و هی مامان مامانم گفتنش را و هیچ کاری از دستتان برنیاید و یکهو ببینی شما را پیدا کرده و جلویت سبز می شود و خیالت راحت بشود.

و یا سر نماز داخل مسجد هی صدایش را بشنوی و این صدا را با الله اکبرهایت مخلوط کنی و بریزی توی روحت و آرامش داشته باشی که یکهو دیگر صدایش را نشنوی و صدای درِ مسجد که باز شده و الان تازه رکعت دوم هستی؛ بعد از آن در حال قنوت از خدا بخواهی که او را در پناه خودش حفظ کند و دوباره بازگرداندش و یکهو ببینی که انگار او جایی نرفته، بلکه سرش گرمِ مفاتیح و قرآنهایی شده که روی طاقچه مانندی در مسجد است. و این را از صداهای بلندی که هی می گوید : «سبز! آبی! و...» و نشان میدهد الان قرآن چه رنگی را برداشته و مشغولش شده می فهمی. و بعد وقتی نمازت تمام شد به سرعت سرت را بچرخانی ببینی قرآنها در چه حالی هستند و ببینی که قرآنی باز است جلویش و او دارد خودش را جلویش تکان می دهد و مثلا دارد می خواند و وقتی تو را می بیند بگوید : «مامان!» و بعد اشاره به قرآن بگوید: «قُران ،قَبی» و این یعنی «قرآنِ قوی» و معنایش این است که این قرآن خیلی بزرگ است و این را از مقایسه ی قرآن کوچکی که بغل دستش است و بسیار کوچک است دریافته و ذکرِ نمازت بشود خنده ای که روی لبانت نقش می بندد.

و این تنها نمونه های کوچکی باشد از لحظات نماز خواندنت. و مدیریت بحرانها و تمهیداتی که باید انجام دهی تا اگر مُهرت مفقود شد ، نگران ادامه ی نماز نباشی بماند و ذکرهای بعدش بماند و خیلی چیزهای دیگر هم بماند.

ولی من مطمئنم از قبولیِ نمازهایی که وقتی چادر کوچک و گلدارش را سرش می کند و دستانش را بالا می برد و می گوید : «احبر» و بعد می گوید: «بیسم نَپیم» و بعد رکوعی که با : «سوب» گفتن تمام می شود و سجده هایی که همین ذکر را درش می شنوی و هی زیر چادر می بینی اش که زیرجشمی نگاهت می کند و بعضا می گوید : «بوس» و این یعنی تشویق فراموشت شده است و بعد بوسش می کنی و او ادامه می دهد به نمازش و بعد تسبیح چوبی اش را برمیدارد و اول می گوید : «چوبی» و بعد هی توی دستش می چرخاند و دهانش را می جنباند و هی توی دلت قربان صدقه اش می روی و این می شود سهمیه ی امروزت از شادیِ روحت و خستگی ات به در میرود.

خدایا! این نمازهای مادرانه و دست و پا شکسته را به این نمازهای بی تکلیفیِ آنها قبول بگردان...


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط فطرس 93/1/20:: 4:25 عصر     |     ()رد پا
 
سلامی از جنس سلام...

بعضی چیزها هست که نسخه ی اصلی اش فقط متعلق به مادر است؛ چیزهایی مثل نگرانی، چشم انتظاری و...

کافیست که فقط یک روز از تو بی خبر بماند، به آب و آتش می زند تا احوالت را بفهمد؛ این خصلت مادرانه است، و خصلت کودکانه ی خیلی از ماها این است که نه تنها این احساس مادرانه را درک نمی کنیم، بلکه آن را بی جواب هم می گذاریم.

مادری که از همه ی مادرها، مادرتر است، چشم انتظار ماست. شاید چشم انتظارِ سلامی که نشان از سلامتیِ روح ما بدهد، سلامی که بیشتر به خودمان بفهماند که داریم مسیرمان را درست می رویم و چراغی را که در دست گرفته ایم، مطمئن از روشنایی اش هستیم.

به نظر من ، مهم تر از لهجه ی سلام، جنس سلام است. جنس سلام که زیبا باشد، سلام هم معنای قشنگ تری به خودش خواهد گرفت.

پس ، سلامی به گرمای سینه ی سوخته و قلب آتش گرفته، سلامی به سرخیِ محراب مسجد کوفه، سلامی به زردیِ دستمالِ دور سر، سلامی به روشناییِ ظهر عاشورا و سلامی به آرامیِ قلبی که در طوفانِ حوادث ندید به غیر از زیبایی... سلام به تو ای مادر زیبایی ها، فاطمه جان!


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط فطرس 93/1/9:: 11:20 عصر     |     ()رد پا
درباره

روزنه ی نور


فطرس
نوشته ها ،نظرات شخصی اینجانب است، سعی بر این دارم که با سند بنویسم، ولی بالاخره انسان جایزالخطاست.... خطاهایم را گوشزد کنید ممنون میشوم..
صفحه‌های دیگر
لیست یادداشت‌ها
پیوندها
آرشیو یادداشت‌ها
آهنگ وبلاگ
-->