جلوی تلویزیون نشسته ایم و کلیپی در رابطه با مردم بی پناه غزه دارد پخش می شود. سیل اشکهایم را دخترکم می بیند و اندوه، وجودش را در بر می گیرد. اول خیلی سعی کردم که جلوی کودکم احساسم را نشان ندهم و حتی فکر می کردم که نباید ببیند؛ ولی مادری که کودکش در دستانش بود، کودکی که خانواده اش لای پتو پیچیده شده بودند و هزاران هزار تصویر گویای دیگر به من نشان داد که آرامش نه برای کودکِ من است فقط، که برای همه ی کودکان و بلکه بزرگترهاست. آرامشی که دارند می گیرندش...
دخترکم، دلم نمی خواهد تو را غمگین ببینم، ولی بدان که تا وقتی ظلم هست، نباید بی تفاوت برای خودمان دنبال آرامش باشیم.
- چرا نی نی ها دارند گریه می کنند؟
- آخه اسرائیل اذیتشون کرده. به خاطر همینه که میگیم مرگ بر اسرائیل.... مرگ بر آمریکا
و این اولین قدم بود که خشم را به تو هدیه کردم، خشمی که در کودکی راه ندارد، ولی برای تو که پاره ی جانمی هدیه ای به زیبایی و لطافت این خشم سراغ ندارم، خشمی که تو را برا آن خواند که بگویی:
مَگ مَل ایسنائیل.... مَگ مَل آمریکا
و بدان همین لهجه ی کودکانه و ظاهرا نامفهوم تو نیز می شود قطره ای که سِیلی را در پشتش دارد و ان شاءالله که صهیونیست را با همین سیلها به درک روانه خواهیم کرد.
به مشت هایت که گره می شود، می نازم ...
و به آن لهجه ی شیرین کودکانه ات...
فردا از آنِ توست...
پس فریاد بزن و بی تفاوت مباش و بدان که در روز قیامت عده ای را هم فقط برای سکوتشان مواخذه خواهند کرد.
پ ن1: تولا را از آغاز زمینی شدنت و بلکه قبل از آن هر روز در گوشت زمزمه کردم، و این تبرا است که امروز به تو با زیان آموختم. مبارکت باشد دخترکم، از آن خوب مواظبت کن...
پ ن 2: +
کلمات کلیدی: