روزی یکی از دوستانم به منزل من آمد و در مورد مشکلش سخن گفت.
از گفته هایش چنین برداشت کردم که مدتی است ، برکت از زندگیِ او رفته و وضع کاسبی اش به همه ریخته و حسابی هم مقروض شده است.
قبل از این همه حسرت کاسبی او را می خوردند و از اینکه کار او این همه رونق دارد ، انگشت به دهان می گرفتند ، اما اکنون با سیلی صورت خود را سرخ نگه می دارد.
دوستم از من برای رفع مشکلش راهنمایی خواست.
او انسانی مومن و دیندار بود و به همه ی دستورات دینی عمل می کرد، برای همین خیلی در این زمینه فکر کردم که مشکل از کجاست.
از شما چه پنهان حسابی گیج شده بودم ، زیرا این رفیق ما همه ی کارهایش درست بود.
اهل نماز و بندگی خدا بود و به فقرا و بیچارگان هم کمک می کرد، مانده بودم که گیر کار او کجاست؟!
از او سوال کردم این مشکلات از چه زمانی برایت به وجود آمد؟
او مقداری فکر کرد و گفت : حدود دو سالی می شود، وقتی که پدرم از دنیا رفت.
ناگهان جرقه ای در ذهنم زده شد، پیش خود گفتم که سرنخ را پیدا کردم.
به او گفتم از زمانی که پدرت از دنیا رفت، این مشکلات شروع شد؟
او آهی کشید و گفت: آری پدرم برکت زندگیم بود. خیلی احترام او را می گرفتم و هر روز به او سر می زدم. او خیلی در حق من دعا می کرد، خدایش رحمت کند.
گفتم راستش را بگو، از وقتی که بابایت به دنیا آمد چقدر به فکر او هستی؟ آیا سر قبر او می روی؟
او سرش را پایین انداخت و گفت: اینقدر گرفتاری دارم که دیگر به این کارها نمی رسم.
گفتم: گره ی کور زندگی تو این است که تو عاقّ پدرت شده ای.
او تعجب کرد و گفت: شما که می دانی پدرم تا زنده بود ، چقدر از او احترام می گرفتم ، او بارها می گفت که از دست تو راضی هستم.
من به او رو کردم و گفتم : آری پدرت تا زنده بود از تو راضی بود، اما وقتی از دنیا رفت دیگر به او سر نزدی ، برایش کار خیری انجام ندادی، او را فراموش کردی ، اکنون پدرت از تو ناراضی شده، دلش از دست تو شکسته و برای همین برکت از زندگی ات رفته است.
دوستم سرش را پایین انداخت و به فکر فرو رفت.
من ادامه دادم : ما فکر می کنیم،باید احترام پدر و مادر را تا زنده هستند بگیریم و سعی می کنیم آنها از ما راضی باشند، اما نمی دانیم وقتی دستشان از دنیا کوتاه می شود ، چقدر به کمک ما نیاز دارند، منتظر ما هستند تا به آنها سر بزنیم و برایشان کار خیری بکنیم.
وقتی ما این کارها را انجام می دهیم، خیلی خوشحال می شوند و برایمان دعا می کنند، خدا هم به خاطر خوشحال آنها خیر و برکت به زندگی ما عطا می کند.
اما اگر آنها را فراموش کنیم و دیگر بر سر قبرشان نرویم و به یادشان نباشیم، آنها غمناک شده ، از ما ناراضی می شوند و در واقع ما عاقّ پدر و مادر می شویم، آنوقت است که برکت از زندگی ما می رود و مشکلات یکی پس از دیگری به سراغمان می آیند.
امام باقر (ع) فرمودند: «اگر فرزندی بعد از مرگ پدر و مادر خود به یاد آنها نباشد و برای آنها دعا نکند، در واقع عاقّ پدر و مادر شده است».
بعد از ساعتی هر دو به کنار قبر پدر او رفتیم.
او همان جا به نیت پدرش ، پول زیادی برای کار خیر در نظر گرفت و با خود عهد کرد هر هفته بر سر قبر پدرش بیاید.
اگر پدر و مادرتان از دنیا رفته اند سعی کنید به یاد آنها باشید و برایشان کار خیر انجام دهید تا همواره دعایشان همراه زندگیتان باشد.
جالب است بدانید نیکی به پدر و مادر بعد از مرگ آنها فضیلت بیشتری نزد خدا دارد ، زیرا بعد از مرگ به نیکی کردن ما احتیاج بیشتری دارند.
دست آنها از این دنیا کوتاه است و وقتی کار خیری برایشان انجام دهیم، خیلی خوشحال می شوند.
منبع: کتاب بهشت فراموش شده
کلمات کلیدی: