من در این شهر بزرگ؛
مادری را دیدم که دلش می خواست برقصاند طفل معصومش را!
و به آن می بالید!!!
پدری را دیدم ، در پیِ لقمه ی نانی که به زیرِ میز است!
پسرانی دیدم در کوچه و پس کوچه ی شهر، به دنبال هوس می گشتند!
من در این شهرِ شلوغ ، دخترانی دیدم تاجر که حیا را به بهای نِگـَهی می دادند!
متمدن شهری است، شهرِ ما!!!!!!
_________________
پ ن: اگه این شعر ، طبق اصولِ شعری نیست از محضر شاعران عزیز عذرخواهی می کنم،آخه از سرِ دلتنگی، توی تنهایی به سرم زد...
کلمات کلیدی: