سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و به فرزند خود حسن ( ع ) فرمود : ] پسرکم چهار چیز از من بیاد دار ، و چهار دیگر به خاطر سپار که چند که بدان کار کنى از کرده خود زیان نبرى : گرانمایه‏ترین بى‏نیازى خرد است ، و بزرگترین درویشى بیخردى است و ترسناکترین تنهایى خودپسندى است و گرامیترین حسب خوى نیکوست . پسرکم از دوستى نادان بپرهیز ، چه او خواهد که تو را سود رساند لیکن دچار زیانت گرداند ، و از دوستى بخیل بپرهیز ، چه او آنچه را سخت بدان نیازمندى از تو دریغ دارد ، و از دوستى تبهکار بپرهیز که به اندک بهایت بفروشد ، و از دوستى دروغگو بپرهیز که او سراب را ماند ، دور را به تو نزدیک و نزدیک را به تو دور نمایاند . [نهج البلاغه]
روزنه ی نور
 
دو خاطره نوشت مرتبط

هر نکته مکانی دارد!

ساعت 2 نیمه شب بود و در حال برگشتن به سوی خانه بودیم. همه ی خیابان ها بسیار خلوت بود و حرف از این بود که ای کاش همیشه به این سرعت حرکت می کردیم. کم کم بحث به خیابان های خلوت و دزدانی که در کمین یک شکارند کشیده شد و انواع خاطرات ریز و درشتی که شنیده بودیم را دوتایی برای هم بازگو می کردیم (البته با آب و تاب فراوان).

سرِ پیچ ماشینی جلوی ما ناگهان پیچید و ترمز کرد. وقتی دیدیم که راننده اش نقابی به صورت داره با گفتن «یا ابوالفضل» تمام خاطراتی که تعریف کرده بودیم جلوی چشمانمان آمد و خود را یکی از قربانیان این شکارچی ها دانستیم... در همین افکار بودیم که ماشین به حرکت در اومد ، البته با چند استارت پیاپی و حرکت های پرتابیِ ماشین به جلو...

انگار قضیه از این قرار بود که خانمی با پوشیه در کنار همسرش در حال تعلیم دیدن رانندگی بود، نیمه شب، توی اون خلوتی با پوشیه!!!

ولی خداییش یه لحظه اشتباه گرفتیم . ناخودآگاه یاد خدابیامرز حافظ افتادم:

در ره عشق نشد کس به یقین محرم راز                  هر کسی بر حسب فکر گمانی دارد

با خـــرابات نشـــینان ز کرامـــات مــلاف                     هر سخن وقتی و هر نکته مکانی دارد

*******

پارادوکس ظاهری!

کنار رگال ایستاده بودم و یکی یکی لباسها رو ورق میزدم، صدای ظریفی شنیدم و احساس کردم که خطاب به من است، با گوشه ی چشم نگاه کردم و خانم چادری ای را همراه با همسرش دیدم که پشت به من ایستاده بود، پس حتما با من نبوده...

- ببخشید خانم! ...

انگار صدا خطاب به من بود، وقتی با دقت نگاه کردم، متوجه شدم که خانم پوشیه بر صورت دارند، خیلی برام جالب بود؛ توی اون همه بی لباسی که دیده بودم، لباس اضافه ی اون خانم برام بسیار خوشآیند بود. سوالش را با اشتیاق جواب دادم و توی ذهنم داشتم تحسینش می کردم که یهو شلوار سبز رنگ -از نوع جیغ- و کفش زرد با منگوله های رنگی توجه من رو کاملا به خودش جلب کرد.

این هم یه مدل پارادوکس ظاهری! تضاد پایین تنه و بالا تنه!!!! عجیب روزگاریست....!

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

پ ن: البته من با پوشیه مخالف نیستم، مخصوصا توی دور و زمونه ای که  متاسفانه بی حجابی داره قد علم میکنه و بدحجابی باعث افتخار و ادعای فرهنگ بعضی هاست ، اگه یکی اینقدر محکم به این مساله پایند باشه و به پوشش خودش اهمیت بده برام قابل تحسینه و شیفته ی اون هم هستم، اما حرفم اینه که لباس جلب توجه به تن نکنیم و شان این حجاب رو حفظ کنیم تا اگه کسی خواست ایرادی به این نوع حجاب وارد کنه بهانه و خاطره ای توی ذهنش نیاد تا از اون سوءاستفاده کنه.


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط فطرس 92/7/29:: 9:55 صبح     |     ()رد پا
درباره

روزنه ی نور


فطرس
نوشته ها ،نظرات شخصی اینجانب است، سعی بر این دارم که با سند بنویسم، ولی بالاخره انسان جایزالخطاست.... خطاهایم را گوشزد کنید ممنون میشوم..
صفحه‌های دیگر
لیست یادداشت‌ها
پیوندها
آرشیو یادداشت‌ها
آهنگ وبلاگ
-->