سکانس اول:
(جشن تکلیف ضحی ،دخترِ عمه زهرا)
- بابا جون! دیگه به سن تکلیف رسیدی و اگه پسرداییت هم اومد باید چادر سرت کنی.
- اع! بابا... علی که داداش منه و همیشه باهام بازی می کنه، نمی تونم جلوش با چادر باشم دیگه!
- خب مامان جان! سرتو بپوشون و با داداش علیت بازی کن.
- خــــــــانم! چرا از حالا یادش نمیدی که ارتباطش با نامحرم کنترل شده باشه؟
- عزیزم! ما که به علیِ داداشم اینا اعتماد داریم، تازه همدیگه رو هم که داداش و آبجی صدا می کنن، بالاخره فرقِ بین این نامحرم و نامحرمای دیگه، اگه جلوی خودمون با علی ارتباط داشته باشه، ارضا میشه و پس فردا به پسرای غریبه محل نمیذاره، چون سیر شده از روابط دوستانه با جنس مخالفش.
- ای بابا! خـــــــــــــــانم ، تو رو خدا ول کن این حرفای روشنفکر مآبانه رو ، مثلا ما مسلمونیم و مسلکمون فرق می کنه، صمیمت و ارتباطِ دوستانه با نامحرم توی دین ما به هر شکلی جایز نیست.
(نگاهِ سرد و عاقل اندر سفیهِ مادر و دختر به پدر)
سکانس دوم:
(مهمانی خونه عمه زهرا، جمع دوستانه ی دخترا و پسرای فامیل)
- داداش علی! خدا نکشتت! اینقدر بامزه جوک تعریف می کنی که حتی بی مزه ترین مطلبت هم آدم رو به خنده میندازه.
- ما مخلص آبجی مینای خودمون هم هستیم. (بعد نگاهی معنادار همراه با لبخندی ملیح و تنگ شدن چشم ها)
- راستی ! چقدر این لباست شیکه داداش! چند خریدیش؟ موهاتم این مدلی خیلی قشنگه، بهت میاد، همیشه همینطوری بزن.
- رو چِشَم آبجی جون. تو امر بفرما، اجابت از ما. یه اعترافی هم می کنم که این روسری سبزه هم خیلی بهت میاد، با رنگ چشات هارمونی داره.
سکانس سوم:
(قبل از ازدواج ، خونه ی مینا)
- علی واقعا عاشق توئه و به من گفته با هیچ کس دیگه غیر از تو نمی تونه ازدواج کنه. نظرت چیه؟
- می دونی عمه جون، من اصلا نمی تونم به ازدواج با اون حتی فکر هم بکنم، من علی رو عین داداش خودم می دونم و هیچ حس دیگه ای بهش ندارم، نمی تونم عاشقش بشم.
سکانس چهارم:
(مینا در شرف خواستگاری)
- آخه دخترم! این خواستگارت که دیگه خوب بود، چه دلیلی داشتی برا رد کردنش؟
- می دونی مامان جون! من دوست دارم همسر آینده ام خوش صحبت باشه و شیک پوش ، دوست دارم با نگاهش آدم رو جذب کنه،(و زیر لب میگه که) تقریبا یه چیزی تو مایه های علیِ عمو حمید اینا.
****************************
شاید بگوییم که مگر در اسلام همه با هم خواهر و برادر دینی نیستیم، آبجی و داداش هم که همان خواهر و برادر است، چه فرقی می کند؟! ولی همان طور که می دانیم بفرما و بشین هر دو از طرف مقابل درخواست نشستن را دارد، ولی کاربردهایشان متفاوت است.
خواهران و برادران دینی باید دقت داشته باشند که نامحرم ، نامحرم است، نباید با توجیه اینکه ما همدیگر را خواهر و برادر صدا می کنیم و قصد بدی نداریم، روابط خودمان را کنترل نکنیم.
وقتی که این القاب شکل آبجی و یا داداش به خود می گیرد، صمیمیت بیشتری رو به دنبال خواهد دارد. نگاه های چشم در چشم، خنده ها و شوخی ها و همبازی شدن ها در سنین بالاتر وقتی در پشت این القاب پنهان می شوند چه مضحک پوششی به خودشان می گیرند!
متاسفانه در محیط مجازی هم شاهد چنین رفتارهایی هستیم، صدا کردن آبجی و داداش توسط کاربران. فرض محال می کنیم که هیچ اتفاقی نیفتد و پای هیچ عشقی به میان کشیده نشودو هیچ قصد بدی را به همراه نداشته باشد و مرام و مسلک و نوشته های طرف هم حتی در ذهن طرف مقابل حک نشود، پس حرمت روابطِ بین نامحرم چه می شود؟ آن هنگام که مولایمان امیرالمومنین علیه السلام فرمودند که من به زنان جوان سلام نمی کنم، مبادا صدای نازک زنان جوان خدای ناکرده موجب وسوسه در نفس شود؛ نه برای خودشان فرمودند که تلنگری است برای ما.
اعتمادهای بیش از حدی که نباید باشد (چه به خود و چه به دیگران) ، باعث میشود که پا روی حریم ها گذاشته شود و حیا روز به روز کمرنگ تر شود و بدا به حالِ ما در آن هنگام که چشمان خود را بگشاییم و آینده ای را ببینیم سرشار از بی حیایی و بی عفتی!
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پ ن: مضرات این روابط صمیمانه نامحرم ها، کم نیست و جای بحث بیشتری داره ، اگه دوستان منت بذارند و مواردی که به نظرشون می آد را بفرمایند، ممنون می شم.
کلمات کلیدی: