سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دوستی افسرده دل، کمتر می پاید . [امام علی علیه السلام]
روزنه ی نور
 
کودک است دیگر!

کودک شش ماهه ای که فرزند شهید بود، روضه خوان مجلس شد.

حاجی پشت میکروفون گفت: «من روضه ای ندارم، روضه ی امشب همینه»، و صدای گریه ی طفلی که پدرش راه حسینی در پیش گرفته بود، چه حس و بغضی به مجلس داد.

دخترم را مشغول بازی کرده بودم و آهسته ، چادرم را کمی پایین تر کشیدم، که با شنیدن صدای روضه ای که فکر می کنم بهتر از من معنی اش را فهمید، هاج و واج به اطراف نگاه کرد و با بغض چادرم را بالا زد و گفت: مــامـــــــا...

بغض دخترم هم شد روضه ای برای من. اصلا بچه ها بهتر می توانند مفهوم عاشورایی را منتقل کنند. طاقتش تمام شده بود، آخر تحمل جیغ و فریاد و شلوغی را ندارد. نازپرورده است دیگر. بغضش می شود برای من روضه و تمام غمهایم را فرو می خورم تا غم به چهره اش نیآید.

در این مواقع ، یکی از ترفندهای مادرانه این است که بچه را شیر دهی تا آرام شود و خودت به عزاداری ات برسی که پیامکی در همین موقع به دستم رسید با این متن : «خواهش می کنم فعلا بهش شیر نده» ، از طرف پدرش بود، سال قبل که دردانه اش را پدرانه بر سینه اش چسبانیده بود و برده بودش برای روضه خوانی بالای منبر و در کنار محبت پدرانه اش، چشم های نگران مادرانه ام را تصور می کرد در نبود فرزندم، حاجی به او گفته بود :«می دونم باباشی، دوسش داری، نگرانشی، ولی قشنگ بگیرش بالا، روی دستت و...»، جگرش سوخته بود، و می دانم که الان به یاد آن روز هم بود و با همان جگرِ آتش گرفته، از من درخواست کرده بود. دلم روضه می خواست و گریه، ولی حرف حساب بود که جوابی جز «چشم» نداشت . سرگرمش کردم ، با انواع ترفندهایی که به ذهنم می رسید. در آخر فهمیدم که روضه ی من همین بود.

همین که ببینی کودک که طاقت گریه ندارد، کودک که تحمل جیغ و فریاد ندارد، کودک است دیگر، طاقتش زود تمام می شود و باید دنیا به کامش باشد، کودک است دیگر و زندگی برایش باید سرشار از لبخند باشد و...

بغض فروخورده و درک اینکه کودک است دیگر، آتش به جانم زد. کودکان کربلا هم ، کودک بودند، ناز پرورده بودند، سختی ندیده بودند که؛ دلشان آرامش می خواست ، آخر کودک بودند دیگر!

بغض فروخورده و درک روضه ی تشنگی، تشنگیِ کودکانی که طاقت نداشتند، آخر کودک بودند دیگر!

بغض فروخورده و درک روضه ی شام غریبان، روضه ای که کودکان چنان ترسیده بودند که به هر کس که می رسیدند از ترس سلام می کردند. آخر کودک بودند دیگر!

بغض فروخورده و درک بغض هایی که فروخورده شد در کربلا، زنانی که جانشان به لبشان رسیده بود ، حتی در آن لحظه ای که لیلی هایشان را پرپر به صحرا سپردند و باید آرام می کردند کودکانی که بی تابی می کردند ، آخر کودک بودند دیگر!

و در نهایت با بغض فروخورده ام نگاهی به اطراف انداختم، انواع اسباب بازی ها و بالش و پتویی که برایش برده بودم و نگاهی به خوراکی هایی که نذر شش ماهه ی امام حسین(ع) شده بود و به کودکان مجلس داده بودند، انواع شیر و کیک بود. و نگاهی به گرمای مجلس و تمیزی اش و نرمیِ فرش ها و اطرافیانی که با مهربانی با کودکان برخورد می کردند و می فهمیدند که ، کودک است دیگر، از درون آتشی به جانم زد و سوالی که تمام وجودم را دربرگرفت، آخر مگر ملعونان عاشورا نمی دانستند که کودکان کربلا هم، کودکند دیگر، آن هم از نوع نازپرورده؟


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط فطرس 92/8/20:: 11:16 صبح     |     ()رد پا
درباره

روزنه ی نور


فطرس
نوشته ها ،نظرات شخصی اینجانب است، سعی بر این دارم که با سند بنویسم، ولی بالاخره انسان جایزالخطاست.... خطاهایم را گوشزد کنید ممنون میشوم..
صفحه‌های دیگر
لیست یادداشت‌ها
پیوندها
آرشیو یادداشت‌ها
آهنگ وبلاگ
-->