سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و فرمود : ] از بخشیدن اندک شرم مدار که محروم کردن اندک‏تر از آن بود . [نهج البلاغه]
روزنه ی نور
 
شهادت آرزوی ما نیست ....

یه بزرگی بهمون سفارش کرد که بریم تحقیق کنیم ببینیم شهیدامون از وقتی شهید شدند ، توی خونواده عزیز شدند یا عزیزترین فرد خونوادشون بودند و شهید شدند؟

من هم با خواهر یه شهیدی که سال چهارم دبیرستانشو توی جبهه خوند و دیپلمشو اونجا گرفت و بعد شهید شد یه گفتگویی داشتم و در مورد شهیدشون ازش سوال کردم؛ خیلی برام عجیب و جالب بود؛

قسمتهایی از این گفتگو با خواهر شهید رو با هم بشنویم:

"آرزو به دل موندیم که حسین بره برا خودش یه لباس نو بخره؛ همیشه لباس برادرای بزرگ ترشو که  دلشون رو زده بود و یا از مد افتاده بود و می خواستند بندازنشون دور- و لازم به ذکره که از نظر سایز دوبرابر حسین بودند – اندازه و رفو می کرد و می پوشید. نه اینکه پول نداشته باشه و نتونه بخره ؛ پول داشت؛ مغازه ی یکی از دوستاش کار می کرد ؛ فکر کردم و گفتم جوونه دیگه شاید پولهاشو خرج کرده و روش نمیشه از ما بگیره – آخه خیلی با حیا بود-

تازه حقوق گرفته بودم ، بهش دادم که بره برا عیدش لباس نو بخره ، آخه همه ی خواهر برادراش و همه ی همسالانش لباسای نو می پوشیدند ، قبول نمی کرد؛ می گفت : این اسرافه که لباسای قابل استفاده داشته باشی و بری دوباره لباس بخری (البته منظورش از لباسای قابل استفاده همون لباس برادرای بزرگترش بود) ؛ یواشکی پول رو گذاشتم توی جیبش ؛ فرداش وقتی خوشحال اومد توی خونه اول با خودم فکر کردم که لباس خریده، ولی بعد دیدم دستش خالیه ، من هم به روش نیاوردم....

وقتی که شهید شد، کسایی برا مراسمش میومدند و گریه می کردند که حتی ما اونا رو نمی شناختیم.( خوش به حالشون که با خیال راحت گریه می کردند، آخه حسین وصیت کرده بود که ماها توی جمع گریه نکنیم تا دشمنای اسلام خوشحال نشن) دوستاش یا بچه کوچیکای محله بودند که اونارو برده بود توی بسیج و همیشه باهاشون همبازی بود یا گروه های ضعیفی که خیلی از همسن و سالای اون دور و بر اونا حتی پیداشون هم نمی شد. بعدها از برادرام شنیدم رفتگر محله توی مراسمش خیلی گریه می کرد و می گفت : "حسین خیلی به ما کمک میکرد و خیلی با ما دوست بود، می گفت : هر مشکلی که داشتیم بهش می گفتیم، به این در و اون در می زد که برامون حلش کنه. اگر هم نمی تونست چنان به ما دلداری می داد که آروم می شدیم و تحمل مشکل برامون راحت تر بود. می گفت بچه ام مریض بود، پول نداشتم ، تا اینکه یه روز با خوشحالی برام یه مقدار پول آورد، خیلی تعجب کردم چون من بهش هیچی نگفته بودم، می دونستم که نداره و اگه بگم خیلی خودشو تو زحمت میندازه ، می گفت : وقتی هم مشکلمونو نمی گفتیم نمی دونیم  چه جوری فهمید که مشکل داریم و سعی می کرد حلش کنه."

حالا فهمیدم که پولهاشو چی کار میکرد. با بخشش پولاش خیلی مسرور می شد، هیچ وقت هم به ما نمی گفت که پولهاشو چی کار می کرده؛ حتی به من که خواهرش بودم و خیلی منو دوست داشت و با من احساس نزدیکی می کرد.

خدایا! اونا کجا بودند و ما کجاییم.... "

حالا فهمیدم ؛ که اونا اصلا زمینی نبودند که بخوان بمونن، اون موقعی هم که بودند اون بالاها سیر می کردند.

حالا فهمیدم برا آرزوی شهادت داشتن فقط اینکه بشینیم و دعا کنیم کافی نیست ، باید مرد عمل باشیم، اگه اول از همه با نفس خودمون بجنگیم و شکستش بدیم می تونیم از پس دشمنامون هم بر بیایم....

به قول یه بزرگی " شهادت آرزوی ما نیست ، مزد عمل ماست"


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط فطرس 90/2/27:: 8:28 صبح     |     ()رد پا
 
نور گمشده...

 

خدا کند که بیایی....

یه بزرگی بود با اینکه دو جلسه بیشتر در محضرشون نبودم ولی هر وقت از جلسه ی ایشون میومدم بیرون احساس می کردم که خیلی دلم برا امام زمانمون (عج) تنگه. احساس می کردم خیلی دوست دارم از ته دل بخونم:

 ...لَیْتَ شِعْرى أَیْنَ اسْتَقَرَّتْ بِکَ النَّوى، بَلْ أَىُّ أَرْضٍ تُقِلُّکَ أَوْ ثَرى، أَبِرَضْوى أَوْ غَیْرِها أَمْ ذى طُوى؛ عَزیزٌ عَلَىَّ أَنْ أَرَى الْخَلْقَ وَلا تُرى، وَلا أَسْمَعُ لَکَ حَسیساً وَلا نَجْوى، عَزیزٌ عَلَىَّ أَنْ تُحیطَ بِکَ دُونَىِ الْبَلْوى، وَلا یَنالُکَ مِنّى ضَجیجٌ وَلا شَکْوى بِنَفْسى أَنْتَ مِنْ مُغَیَّبٍ لَمْ یَخْلُ مِنّا، بِنَفْسى أَنْتَ مِنْ نازِحٍ ما نَزَحَ عَنّا،... (فرازهایی از دعای ندبه)

یه روز یه خاطره ای برامون تعریف کردند:

" برای تهیه ی پایان نامه ام شش ماه به این در و اون در زدم و کلی مطلب جمع آوری کردم و نتیجه ی همه اش شد یه سی دی؛ قرار بود پس فردا ارائه بدم، دیر وقت بود، با رضایتمندی از نتیجه ی کارم اون سی دی رو گذاشتم روی میز و رفتم خوابیدم. فرداش که اومدم اون رو بردارم با جای خالی اون مواجهه شدم. کل خانواده داشتیم می گشتیم؛ زیر میز ، کمدها، حتی اتاق های دیگه رو گشتیم ؛ اما از سی دی خبری نبود ، خیلی ناراحت و غصه دار بودیم - من و همه ی خانواده ام - اون روز اونقدر حواسمون به گمشده امون بود که خیلی دل و دماغ کارای متفرقه رو نداشتیم. دیر وقت بود ولی اصلا خوابم نمی برد و فقط داشتم به حواس پرتی ام در مورد از دست دادن اون سی دی فکر می کردم که یهو به ذهنم رسید که نکنه سی دی پشت میز افتاده ، چراغ ها رو دوباره روشن کردم و پشت میز کامپیوتر رو- لابلای سیم هایی که پشت میز کامپیوتر بود- گشتم ؛ از خوشحالی داشتم بال در می آوردم ، اونجا بود. همه اومدن دورم جمع شدند . خوشحالی تو چهره ی همه مشاهده می شد. یه کم که به خودم اومدم نشستم و زدم  زیر گریه. خانواده با تعجب داشتند نگاه می کردند و ازم دلیل گریه ام رو پرسیدند. وقتی که یه کم آروم شدم و تونستم حرف بزنم، گفتم: برای یه پایان نامه اینقدر گشتیم و امروز فقط فکر و ذکرمون شده بود اون. اگه واقعا منتظر آقا بودیم حداقل در روز چند ساعت رو اینجوری به فکر آقا می بودیم و دوست داشتیم پیداش کنیم ، تا الان آقا ظهور کرده بود . ماها فقط ادعای انتظار داریم"

واقعا امام زمان(عج) کجای زندگی ماست؟

چقدر دلمون براش تنگ میشه و چقدر دنبالش می گردیم و چقدر برا پیدا کردنش تلاش می کنیم؟

فراموش نکنیم که :

فقط 313 نفر یار تا ظهور باقیست؟

اللهم عجل لولیک الفرج

 


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط فطرس 90/2/25:: 6:37 عصر     |     ()رد پا
 
رنگ نور

خدا چه رنگی است؟
گل محمدی قرمز است!
برگ درخت سبز است!
 گنبد حرم امام رضا(ع) زرد است!
 توپی که دیروز خریدی آبی است!
موی سرت سیاه است!

این چیزها رو که می بینیم، می فهمیم هر کدام رنگ مخصوصی دارند؛اما اگر چیزی را نبینیم ، آیا می توانیم بگوییم چه رنگی است؟ مثل عقل چه رنگی است؟ مهربانی چه رنگی است؟ دوست داشتن دیگران چه رنگی است؟ علم و دانش چه رنگی است؟ شادی چه رنگی است؟هیچ کدام از این ها دیدنی نیستند تا بگوییم چه رنگی است.
خدا هم همینطور است.او را نمی توان دید تا بگوییم چه رنگی دارد . اصلا خدا دیدنی نیست تا رنگی داشته باشد. خدا آفریننده ی رنگ هاست و رنگ داشتن برای او بی معنی است.
البته در قرآن از ما خواسته تا به رنگ خدا درآییم.

صِبْغَةَ اللَّـهِ  وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّـهِ صِبْغَةً  وَنَحْنُ لَهُ عَابِدُونَ (بقره/138)
رنگ الهى [توحیدى را بگیرید] و چه رنگى از رنگ الهى خوش‌تر است؟ و ما پرستندگان اوییم

باید بدانیم منظور قرآن از رنگ خدا ، رنگ هایی مثل سبز و زرد و قرمز و آبی نیست.منظور قرآن از رنگ خدا ایمان داشتن به خدا و انجام کارهایی است که او دوست دارد. رنگ خدا یعنی ایمان،مهربانی، خوبی و پاکی.

اگه تو نماز بخونی به رنگ خدا دراومدی؛
اگه به نابینایی برا عبور از خیابان کمک کنی، هم به رنگ خدا شده ای؛
اگه پاک کن یا مدادت رو به دوستت قرض بدی ، به رنگ خدا دراومدی؛
اگه به مادرت کمک کنی، رنگ خدا گرفتی؛
اگه قرآن بخونی همرنگ خدا شده ای؛
اگه حسود نباشی ، رنگ خدا بر دلت نشسته؛
و خلاصه اینکه هر چه با ایمان تر ، راستگوتر، پاک تر و مهربان تر شدی رنگ تو خدایی تر شده؛

رنگ خدا یعنی دوستی با خدا و مهربانی با بندگان او که این زیباترین رنگ دنیاست.


متن بالا برگرفته از کتاب "خداشناسی قرآنی کودکان " - نشر جمال - می باشد که سوالات کودکان درباره ی خدا را به استناد به آیات و روایات پاسخگوست.
به قول بزرگی "سوالات کودکان، فلسفیه، اگه تونستید به درستی و باحوصله و فلسفی جواب بدین می تونید در رشد فکری اون موثر باشید ..."
اما متاسفانه چیزی که بیشتر به چشم می خوره فقط "از سرخود بازکردن" اونهاست ،و اصولا بزرگترها با یه جمله  همه ی سوالای بچه ها رو جواب میدن:" اه بابا! چه می دونم. تو هم چه سوالایی می پرسی ها! وقتی بزرگ شدی خودت همه چیز رو می فهمی....یعنی چی؟"

بیایید با هم به نقش آینده  این قشر مظلوم فکر کنیم و نیازهای اونا رو توی بهترین خوراک و شیک ترین پوشاک و مدرن ترین اسباب بازی نبینیم . به جای مصرفی بار آوردن اونا به عقلانی بار اومدنشون بیشتر بیندیشیم.

ان شاءالله 


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط فطرس 90/2/25:: 10:5 صبح     |     ()رد پا
 
وعده ی نور...

هفته ی پیش از یه بزرگی یه مطلبی شنیدم که برام خیلی تأمل برانگیز بود .

 نحوه تشکیل مروارید در صدف موجود بدین صورت است که جاندار برای دفع مزاحمت گردوغبار و ذرات خارجی که در بدن او نفوذ نموده‌اند شروع به ترشح کربنات کلسیم می نماید. به مرور لایه‌های مروارید مانند لایه‌های پیاز بر روی هم قرار می‌گیرند و مروارید شکل می گیرد.

برای اینکه این فرآیند صورت بگیره توی مناطق حاشیه ی دریا ، افرادی صدف ها رو می گیرن و توی اون مقداری شن می ریزن به این ترتیب به صدف کمک می کنن که با مبارزه با فرو رفتن شن های سخت به بدن نرمشون مروارید تولید کنه.

یَا أَیُّهَا الْإِنسَانُ إِنَّکَ کَادِحٌ إِلَى رَبِّکَ کَدْحًا فَمُلَاقِیهِ  ( انشقاق/6)

ای انسان مسلما تو با تلاش و رنجی فراوان به سوی پروردگارت میروی ، پس ملاقاتش خواهی کرد.

در این راستا فرموده ی بزرگی به ذهنم رسید :

" زجر این دنیا را خدا با عبارت کادحا .. کدحا  بیان می کند در صورتی که زجر واقعی و سختی به بندگان در قیامت بسیار شدیدتر است و این مهربانی خدا به مومن را می رساند چون خدا مومن را خیلی دوست دارد کوچک ترین سختی را برای مومن شدید می داند  .

انتخاب نیز وقتی ارزش پیدا می کند که سختی در کار باشد، وگرنه اصل فلسفه ی انتخاب زیر سوال می رود. یعنی ببینی که اونایی که انتخاب نکردند راه ملاقات و رسیدن به خدا رو ، ظاهرا سختی نمی بینن ولی مومن با انتخاب اون راه داره یه سری سختی هایی رو متحمل می شه ؛ البته توی پرانتز بگم که خدا به کسایی هم که با دل شیر به سمت سختی ها نروند و این سختی ها رو انتخاب نکند هم سختی میده ولی سختی  اون "سختی های خاک بر سری شوخی"  است که توی قرآن اومده:

وَمِنَ النَّاسِ مَن یَعْبُدُ اللَّـهَ عَلَى حَرْفٍ فَإِنْ أَصَابَهُ خَیْرٌ اطْمَأَنَّ بِهِ وَإِنْ أَصَابَتْهُ فِتْنَةٌ انقَلَبَ عَلَى وَجْهِهِ خَسِرَ الدُّنْیَا وَالْآخِرَةَ ذَالِکَ هُوَ الْخُسْرَانُ الْمُ (حج/11)

و از مردم کسى است که خدا را در حاشیه [و با تردید] مى‌پرستد حال اگر خیرى [از دیندارى‌] به او رسد بدان آرام گیرد، و چون امتحانى براى او پیش آید [از دین‌] روى برتابد. او در دنیا و آخرت زیانکار است و این همان خسارت آشکار است

به این ترتیب یه رحمی به مومن ها می کنه که با دیدن سختی های غیر مومن بتونن راحت تر سختی ها رو تحمل کنن و سختی رو انحصار به قبول ایمان ندونن ، وگرنه عیار و ارزش تحمل سختی به اون بود که به کافر سختی ندهد و فقط آسایش بدهد"

الان با این یادآوری ها چه شیرینه که:

توی گرمای شدید چادر سیاهت رو محکم بگیری ،

نگاهت رو با اینکه خیلی دلت می خواد ببینه - اون چیزایی رو که خدا گفته نبینه- حفظ کنی ، 

گوشت رو با اینکه خیلی دلت می خواد بشنوه - اون چیزایی رو که خدا گفته نشنوه- حفظ کنی ، 

زبونت رو با اینکه خیلی دلت می خواد بگه - اون چیزایی رو که خدا گفته نگی- حفظ کنی ، 

روزه ات رو توی گرمای شدید با وجود تشنگی زیاد با دل و جون و عشق نگه داری،

.......

و هزاران کار دیگه که اولش برات تحملش خیلی سخته ولی مروارید صدفت رو شکل میده تحمل کنی.

خدایا! مروارید درون ما رو چنان باارزش کن که تنها خریدار اون فقط و فقط خودت باشی.

ان شالله.....


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط فطرس 90/2/22:: 9:45 صبح     |     ()رد پا
 
پوشش

چند وقت پیشا توی اتوبوس نشسته بودم که خانم مسنی وارد شد ، دور و برش رو که نگاه کرد خانم هایی رو دید که چادری بودند - اصولا آدم یکی رو که میبینه بهتر از خودش دستورات خدا رو رعایت کرده بهش غبطه می خوره و توی دلش اون شخص رو مورد تحسین قرار میده - ولی اون خانم  که خودش از اون دسته بود که حجاب نسبتا کامل با مانتو داشت – البته بدون در نظر گرفتن مقدار ناقابل مویی که به صورت آشفته از روسری کوچیک ایشون بیرون بود! -  رو به یکی از اون خانم های چادری کرد و گفت :" ببخشید، یه سوالی ازتون داشتم ؛ این چادری که سرتون کردین به چه دردی می خوره؟ بعد با یه حالت طعنه گفت : آهان! خاک خیابون ها رو جمع می کنه . " و از اون موقع شروع کرد اطلاعات ناقصی رو که داشت به رخ اونا کشید . و گفت : "حجاب توی قرآن فقط یه جا اومده و اون هم گفته که به زنانتون بگید که گردن های خود را بپوشانند و ...."

امان از بی اطلاعی ، درسته که یه چیزایی رو خوندیم و قبول کردیم و عمل می کنیم ولی اونجا بود که احساس نیاز شدیدی کردم به مطالعه ی بیشتر حتی در مورد دانسته هامون و حفظ اون چیزایی رو که خوندیم و دفاع از اونا .

خدایا! چرا حتی دست و پا شکسته جوابش رو ندادم ، هنوز به خاطر این قضیه شرمنده ام و خودم رو سرزنش می کنم ؛ چون یه عده دختر مدرسه ای که از ظاهرشون مشخص بود که از خانواده های بسیار مذهبی هستند - با چند تا گوش اضافه – داشتند گوش می کردند و خدا کنه که با اطلاعات ناقص اون خانم ، به جای پیشرفت پسرفت نکند.

درسته که دور از اونا بودم و بعد از جواب دادن ممکن بود کلی بد و بیراه بشنوم ولی ای کاش یه بار هم که شده برا حفظ یکی از پایه های دینمون حداقل فحش می شنیدم!!!

این هم توی پرانتز بگم که پارسال تئاتری به نام "شعله در زمهریر" رو دیدم که ماجرای دو شخص بود که توی برزخ داشتند عذابای سختی می کشیدند ، جرم یکیشون این بود که توی کوچه ی بنی هاشم وقتی اون بی حرمتی به بنت رسول الله (ص) فاطمه زهرا (س) رو دید به کوچه ی دیگری رفت تا اون صحنه رو نبینه!! جرم اون سکوت بود....

خدایا! به خاطر سکوت بیجام منو ببخش!!!

دیروز کتابی رو با عنوان " خطبه ی حضرت زهرا (س) " می خوندم که برگرفته از مباحث حاج شیخ مجتبی تهرانی بود . ای کاش زودتر می دونستم ! فرصت رو مغتنم شمردم تا بخش اول اون رو که بی ربط با این شبهه نیست و در مورد پوشش حضرت صحبت شده با هم بخونیم و ان شالله این مقدمه ای بشه که بقیه ی مباحث رو هم با گوش جان بشنویم و عمل کنیم؛

-          لاثَت خِمارها علی راسها

لاث : پیچید

خِمار : چیزی بوده بزرگ تر از روسری های فعلی زنان بصورتی که سر و سینه و گردن را می پوشانده است و همان است که در آیه ی شریفه آمده:

·        ولیضربن بخمرهن علی جیوبهن (نور/31)

 روسری هایشان رو طوری روی سر بیندازند که سینه را بپوشاند.

...

معلوم میشود که آن حضرت طوری آن روسری را به کار برده بودند که روی گردن و سینه ی ایشان پوشیده شده بود.

-          وشتَمَلَت بِجِلبابها

جلباب نوعی پوشش سراسری بوده که روی لباس ها می پوشیده اند. شاید چیزی شبیه عبای امروز یا پیراهن بلند عربی . حضرت آن پوشش سراسری را طوری بر سر افکندند که محیط بر تمام بدن ایشان بود.

-          و اقبلت فی لمة من حفدتها و نساء قومها

  .....

-          تَطَأُ ذُیولها

یعنی حضرت در راه رفتن پا روی پایین لباسش می گذاشت . یا براثر ناراحتی با شتاب حرکت می کرد.در اینجا بطور مسلّم منظور این است که لباس ایشان آنقدر بلند بود که گاه زیر پا قرار می گرفت و چون ممکن است از این عبارت استشمام شود که حضرت در راه رفتن عجله داشت در ادامه آمده است:

-          ما تَخرمُ مِشیتُها رسول الله (ص)

یعنی راه رفتن حضرت هیچ کم از راه رفتن پیغمبر اکرم (ص) نداشت.

... یعنی با همان متانت و وقار رسول اکرم(ص) حرکت می کرد و آن عظمت و وقار و متانت در راه رفتن او مشهود بود و همه ی آنچه را که شایسته ی یک زن است رعایت کرده بود.

-          حتی دخَلُت علی ابی بکر و هو فی حشدٍ من المهاجرین و الانصار و غیرهم

  ......

-          فنیطَت دونها ملاءةٌ فجلست

سپس میان حضرت و مردم پرده ای نصب شد و آن حضرت نشست.

... بین ایشان و مردها از مهاجرین و انصار که گرداگرد ابوبکر بوده اند پرده ای آویخته می شود ....به هر حال نکته ی مهم در این بخش آن است که همین که حضرت وارد می شوند دستور می دهند پرده ای بین ایشان و دیگران بیاویزند .... این خود باز از اموری است برای حفظ حضرت از نگاه مردان و احترامی بوده که به صورت سنت در آمده است و امروزه نیز در مراسم مذهبی رعایت می شود.

....

خدایا ! همه ی ما رو کمک کن تا بشنویم همون چیزایی رو که به کمال ما کمک می کنه و عمل کنیم دانسته هامون رو و یادمون نره که منتظریم ، و انتظار واقعی هم در پس دست های بازی است که خیر را طلب می کند و بدان عمل می کند.

 


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط فطرس 90/2/22:: 8:47 صبح     |     ()رد پا
 
یا امام رضا(ع)...

السلام علیک یا علی بن موسی الرضا

تا حالا شده وقتی به زیارت بزرگی میری حال و هوای زائرای دیگه رو زیر نظر بگیری؟

-         یا امام رضا (ع) قسمت میدم ...

-         یا امام رئوف من از پیش خواهرتون میام...

-         یا امام رضا (ع) کمکم کن ...

-         و.....

هر کسی تو حال خودشه و ترجیح میده در اون لحظه کسی مزاحمش نشه، هر کسی از درداش میگه ، از ناکامی هاش ، انگار یکی رو پیدا کرده که سیر باهاش درد و دل کنه.

به سفارش بزرگی این دفعه که به پابوس آقامون رفته بودم سعی کردم در اون لحظه به غیر از خودم بقیه ی زائرا رو ببینم ، خیلی جالب بود بدون اینکه کلاس عرفان رفته باشن خیلی هاشون چنان عرفانی با امام رضا (ع) حرف می زدند که آدم از خودش خجالت می کشید. فهمیدم که چقدر موقع دیدار آقا ، توی راز و نیازهام ، توی نحوه ی درخواست هام کم گذاشتم.

خیلی چیزی یاد گرفتم. به قول بزرگی " لازم نیست حتما پای درس عارف ربانی به جایی برسید ، می تونید از اطرافیانتون -حتی بچه تون- بخواهید که براتون از آخرت بگه تا مدام براتون پالس های تذکر فرستاده بشه ؛ ..."

مثلا پیرزنی رو دیدم که وضع مناسبی نداشت ، تو نگاه اول فکر کردم اومده از امام رضا (ع) چیزی بخواد ؛ یه گوشه ی در، خموده شده وایستا بود، دست و صورتش رو گذاشته بود روی در ورودی و می بوسید و  در کمال ناباوری دیدم گفت : " آقا جان ، همه چی خوبه ،  تو این دنیا چیزی ازت برا خودم نمی خوام ، ولی خواهش میکنم همه ی جوونا رو خوشبخت کن"

زبونم قفل کرد ،

               « و لقد کرمنا بنی آدم ... » اسراء : 70 . 

          « و به راستی فرزندان آدم را بزرگوار داشتیم...»

خدایا ! روح ما رو بزرگ کن....

 


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط فطرس 90/2/20:: 9:14 صبح     |     ()رد پا
درباره

روزنه ی نور


فطرس
نوشته ها ،نظرات شخصی اینجانب است، سعی بر این دارم که با سند بنویسم، ولی بالاخره انسان جایزالخطاست.... خطاهایم را گوشزد کنید ممنون میشوم..
صفحه‌های دیگر
لیست یادداشت‌ها
پیوندها
آرشیو یادداشت‌ها
آهنگ وبلاگ
-->