چشمانش بسته بود ، دیگر حتی نمی توانست چشمانش را باز کند.
شاید او بیشتر از ما می دید، شاید پسرش تمام مدت بالای سرش هست چون او دیده نمی شود که او را از کنار تختش دور کنند ، در اینکه او در این اواخر بیشتر با پسرش نجوا می کرد شکی نیست.
دستان زحمت کشش را به تخت بسته بودند، ولی بالهایش داشت در می آمد، از همان جا معلوم بود.
ای کاش می توانستی وصیت کنی، چون می دانم حرف هایی برای گفتن داری. این اواخر دیگر بیرون آمدن از خانه هم برایش رنج آور بود، کیسه های گناهی که در خیابان ها بر دوش زن و مرد حمل می شد بدجوری دلش را به درد می آورد ؛ همیشه نصیحتش این بود که مسلمان باش.
گوشه ی چشمانش را هیچ نامحرمی ندیده بود ولی اینکه الان مجبور است با کلاه روی تختش بخوابد و هیچ نگوید شاید دردناک تر از دردهایی باشد که متحمل می شود.
و امروز او جایی بین زمین و آسمان است.
به خاطر پسرش که سال 1361 ، توی آزادسازی خرمشهر ، در سن 18 سالگی خمپاره ای صورتش را درید، برایش دعا کنید، دعا کنید که آسوده شود از درد و رنج همانطور که خدا صلاح می داند ...
کلمات کلیدی:
تا حالا به گردی هایی که بین تار و پور پنحره ی فولاده با دقت نیگا کردی؟
انگاری دارن یه چیزی رو بهت گوشزد می کنن...
اینو که هر چی نزدیک تر بشی، بزرگ تر میشی...
کلمات کلیدی:
حاجی ؛ شب بیست و سوم قول داد که شیعیان به جهنم نمی روند. کافیه که از ته دلت یه «یا حسین» با معرفت تو زندگیت گفته باشی.
پس شیعه ای که یه عمر مراقبت کرده و «یا حسین» گفته با شیعه ای که فقط «یا حسین» گفته چه فرقی داره؟
گروهی که بدون مراقبت «یا حسین» گفتن،جهنم رو توی بهشتی که بهشون می دن با خودشون می برن. این افراد رو می برن حاشیه ی بهشت؛ یعنی بعبارتی توی حومه ی بهشت فقط چرا می کنن و به خاطر اینکه ذائقه اشون به میوه های بهشتی عادت نکنه هر چند وقت یک بار به دستور خدا، مولایمان مهدی(عج) تبسمی به آنها می کند ، آن ها حتی لیاقت دیدن اون تبسم رو هم ندارن، فقط از برق دندان مولایمان نوری ساتع میشود که اونا رو به قول خودمون ریسِت می کنه و ذائقه اشون رو رِفرش میکنه.
و امــــــــــــــــّـــــا گروه اول: می برنشون وسط بهشت؛ بهشون میگن که از بهشت لذت ببرین ولی اونا می گن : «ما بهشت رو نمی خوایم؛ ما بهشتِ بی مولایمان رو نمی خوایم» . اون وقت پیامبر (صلی الله علیه) و همه ی ائمه (علیهم السلام) و مادرمون زهرای اطهر (سلام الله علیها) اطرافشون حلقه میزنند و دستشون رو می گیرند و به سوی نعمات بهشتی هدایتشون می کنند.
توجه توجه: یه عمر یا حسین نمی گیم که مولامون رو نبینیم...
کلمات کلیدی:
سه روز شب زنده داری برای سفر از «ن ا ر» به «ن و ر»...
اجرنا من النار یا مجیر
صدایی که نار است...
صحنه ای که نار است...
دوست و یا هر چیز و هر کسی که ما را به نار می خواند...
همه را به خاطر رسیدن به نور مطلق پشت سر می اندازیم. و در این راه از انوار الهی مدد می جوییم. باشد که نگاهی به سوی ما شود.
بک یا الله
بـِ محمد بـِ علی بـِ فاطمه بالحسن بالحسین بـِ ...
یُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ... ان شاءالله
کلمات کلیدی:
یادش بخیر: روبروی قتله گاه نشسته بودم و بهت زده داشتم نیگا می کردم، انگاری بعد از گذشت 1 روز هنوز باورم نمی شد اینجا همون جایی که .....
همه ی بچه ها طبق قرار جمع شده بودند و دور حاج آقا حلقه زده بودند و سوالاتشون رو می پرسیدند. یکی از همون بندگان خدا پرسید: « حاج آقا! شده بعضی وقت ها آدم یه نماز یا یه دعایی می خونه یا یه زیارتی می کنه که یه حالِ خوشی بهش دست میده، چرا این احوالاتِ خوش به ما کمک نمی کنه که عارف بشیم ؟»
حاج آقا گفت: « اینکه به آدم حالِ خوش دست بده به تنهایی نمی تونه کارساز باشه، اگه بخوای این حالِ خوش تو رو بالا ببره باید بتونی اون رو حفظ کنی.
ببینید بچه ها ، جهان رو یه جای تاریک در نظر بگیرید، ما این پایینیم (یه نقطه با انگشتش روی زمین کشید)، می خوایم بریم اون بالا (یه نقطه با انگشتش بالای سرش کشید)، آدمای کمی بودند که این خط رو مستقیم طی کردند و عارف شدند ؛ مثل رسول ترک و... ماها اگه بخوایم این مسیره تاریک رو به اون بالا طی کنیم باید مثل بالا رفتن از قله عمل کنیم.» بعد با انگشتش از پایین شروع کرد به نقطه گذاری به صورت ضربدری تا اون بالا، یه نقطه سمتِ راست، یه نقطه سمتِ چپ. بعد گفت :« این ها چراغ هایی که راهِ ما رو روشن می کنه، این چراغ ها همون احوالاتِ خوشیه که به ما دست میده. هر حالِ خوش مثل یه نوره که مسیر رو روشن میکنه. اگه بتونی اون حالِ خوش رو نگه داری و نذاری چراغش خاموش بشه ، حالِ خوشِ بعدیت میشه نقطه ی بالاتر، ولی اگه مواظبش نباشی تا خاموش بشه، حالِ خوشِ بعدیت دوباره همون جا روشن میکنه.»
هر چی فکر کردم دیدم، اووووووه ! چه مسیریه. قربونِ حالِ خوش که دیر به دیر میاد سراغم، اون هم که با یه حرکت نسنجیده زودی فروغش خاموش میشه (با یه دل شکستنی، حسادتی، غروری، عُجبی ...)، کاش می شد عین رسولِ ترک برم اون بالا! یِهو!
آرزو که بر جوانان عیب نیست؛
اون مسیرِ مستقیمِ رو به بالا فقط یه شاه کلید داره، اون هم محبّت اهل بیت(علیهم السلامِ). اگه عاشق بشی، خودشون می برنت اون بالا، اون هم یهو.
همین لحظه دستت رو به نشانه ی ادب بذار رو سینه ات و با تمامِ وجودت بگو: السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین
_________________________
پ ن 1: حالا که خوب فکر می کنم، می بینم برا اینکه عاشق بشم باید ادب کنم، و برا اینکه ادب کنم باید به همون رنگی در بیام که رنگ معشوقه ، همونی بشم که معشوق می خواد.
پ ن 2: برا عاشق شدن باید مراقبت کنم، که چی میگم، چی می شنوم، چی می خورم و...
پ ن 3: خودمونیم ها؛ عاشق شدن هم کارِ سختیِ ها.
کلمات کلیدی:
جناب شیخ رجبعلی خیاط در خاطرات خود با مرحوم توکلی می فرمایند:«عمده ی غذاهای مجالس فاطمیه ساده و بی تکلف بود از قبیل : عدس، شیرو نان، عدس پلو، آبگوشت و گاهی هم برنج و خورشت و غیره. اگر کسی از مهمان ها صرفا بعنوان خوراکی چیزی می خواست و غذا موجود بود مرحوم توکلی می داد تا با خود ببرد ولی اگر برای شفای مریض و تبرک کسی چیزی می خواست، مرحوم توکلی از ایشان می پرسید و از بازمانده های غذا و ته سفره به ایشان میداد.»
اشاره شیخ به نقش شفابخش ریزه های غذا شاید از نظر ما کمی عجیب به نظر برسد زیرا ما اکثرا خواص غذا را در خود غذا جستجو می کنیم و خواص ریزه های غذا شاید دور از ذهن ما باشد.
از امام صادق(ع) منقول است که امیرالمومنین(ع) فرمودند: « از آنچه بر سفره می ریزد (ریزه های غذا) بخورید که به اذن خدا شفای هر دردی است برای هر کس که بخواهد بدان درمان بجوید»
همچنین از عبدالله ارجانی اینچنین نقل شده است که: من در محضر امام صادق (ع) بودم و ایشان مشغول خوردن غذا بودند. دیدم که خورده های غذا امثال کنجد را که بر روی سفره ریخته بود را جمع می کنند. عرض کردم، قربانت گردم این خورده ها و ریزه ها را جمع می کنید؟ فرمودند: « ای عبدالله این ها روزی توست و آنها را رها مکن و بدان که در همین ریزه ها غذا دوای هر دردی است»
منبع: کتاب توصیه های پزشکی عارفان
کلمات کلیدی:
بچه که بودیم وقتی فیلمهای دفاع مقدس و یا به قول ما «فیلم جبهه ای» پخش می شد ، من و داداشم ، مامان و بابامون رو بیچپاره می کردیم. هر کسی زمین می افتاد می پرسیدیم این عمو بود یا عراقی؟! اگه عراقی بود که کلی خوشحالی می کردیم و بالا و پایین می پریدیم، ولی امون از اون موقعی که یکی از عموها زمین می خورد و یا حتی خون از دماغش می اومد؛ اونوقت دیگه می رفتم یه گوشه و کِز می کردیم و بغض اجازه نمی داد دیگه با کسی حرف بزنیم.
یه مدتی شده بود که مامان و بابا این حساسیت های ما رو متوجه شده بودند و هر کس می افتاد می گفتن این عراقی بود و هر کس زنده می موند می گفتن این عمو بود، اینطوری خیلی خوشحال میشدیم. توی عالم بچگی اصلا نمی خواستیم قبول کنیم که غیر از عموها کسی برنده بشه، همیشه عموها رو در حالِ کشتن عراقی ها تصور میکردیم.
همین روال پیش می رفت ، تا اینکه یه روز یه فیلم جبهه ای بود (اسمش یادم نمی یاد) که توش می خواستند از یه میدون مین رد بشن، یادمه که سیم خاردار هم اونجا بود، جایی که اصلا فرصت هیچ کاری رو نداشتند به غیر از اینکه یکی یکی خودشون رو فدا کنن. یهو دیدم یه رزمنده خودش رو پرت کرد روی مین ها و انفجار شدیدی رخ داد، ماتم زده تلویزیون رو نیگا می کردم. همین طور دومی و سومی رفت؛ با یه حس شک همراه با بغض، به مامان گفتم :« مامان اینا عمو هستند یا عراقی؟» وقتی چشمای مامانو نیگا کردم که خیسِ خیس بود و گونه هاش از اشک کاملا تر شده بود ، فهمیدم که اینا مطمئنا عمو بودن که یکی پس از دیگری پرپر می شدن. پرپر می شدن که معبر رو باز کنن. صحنه اش همیشه یادمه.
گلبرگ های عموها به اطراف پرت می شد تا عموهای دیگه از اونجا رد بشن و دست عراقی ها بهشون نرسه. حالا می فهمم که اونا پرپر می شدند که ماها رد بشیم و دست دشمنا به ماها نرسه، وقتی به سلامت به اون ور رسیدیم، یادمون رفت که چه کسایی باعث شدن که گزندی بهمون نرسه.
نمی دونم ؛ هنوز هم دوست داریم اون خاطرات برامون زنده بشه، هنوز هم باید عمو پرپر بشه و فدای ما بشه تا ما خودمون رو از گزند دشمنا حفظ کنیم؟! دیگه اسم دشمنای ما فقط عراقی نیست؛ معبر هم فقط میدون مین نیست. الان عراقی ها ، ببخشید ، دشمنا تونستند توی خونه های ما بیان، فقط کافیه که یه دیش کوچولو اون بالا نصب کنی، یا نه ، اصلا راحت تر، کافیه که کامپیوترتو روشن کنی و تقوا پیشه نکنی، اونوقته که یادمون میره عموها رو!
چقدر راحت میشه آدم همه چیزشو از دست بده، خاطراتشو، هویتشو و حتی عموهایی رو که یه زمانی براشون گریه می کرده.
الان دیگه یادی از عموها نمی کنیم و تزِ روشن فکریِ «زنذگی در حال» رو پیشنهاد می کنیم!
الان دیگه خودمون عموها رو زیر پا له می کنیم که ایام بر وفق مرادمون باشه! تازه نه تنها گریه امون نمی گیره ؛ بلکه عین خیالمون هم نیست.
حتی بعضی از همون عموهایی که از روی عموهای پرپر رد شدن هم یادشون رفته.
ای کاش اصلا بزرگ نمی شدیم و همون طور پاک بودیم که برای پیروزیه عموها کلی خوشحالی میکردیم!
ای کاش اینطوری روشن فکر نمی شدیم...
کلمات کلیدی:
نمی خوام امسال هم حکایتِ ما؛ آمدی نبودیم وعده ی ما بهشت باشد.
آخه با چه رویی ...؟
تو همیشه می آیی، اصلا هستی ولی ما...
می خوام امسال، دیگه باشم، بمونم و نروم.
می خوام امسال تو رو حس کنم؛
یعنی می شه؟!
نمی خوام ادعا کنم که دلتنگی هام فقط برای تویه، چرا که تو تعْلَمُ مَا یُسِرُّونَ وَمَا یُعْلِنُونَ هستی، ولی گوشه ای ، فقط گوشه ی کوچکی از دلتنگی هام، اون هم بعضی وقت ها برای خودته؛ -نمی دونم-
اصلا...؛
خوبه که اعتراف کنم هیچ وقت دلتنگت نشدم – دلتنگ خودِ خودت - ؟
خوبه سرمو بندازم پایین و های های گریه کنم؟
خوبه دست به دامن مادرمون بشم؟
بـ فاطمه بـ فاطمه بـ فاطمه
کمکم کن بتونم لمست کنم!
خودت گفتی که میشه.
یعنی می تونم؟!...
کلمات کلیدی:
ناگهان چقدر زود تمام شد؛
خداحافظ ای ماه رسول خدا(ص) ،آمده بودی مرا برای ماه خدا آماده کنی، ولی دلمشغولیهای دنیا چنان سرگرمم کرده بود که صدای آمدنت را نشنیدم، ناگهان بوی رفتنت به مشامم رسید.
شاید اجل مهلتم ندهد که وجودت را دوباره لمس کنم، پس لحظه های رفتنت را تنها با یاد آمدن ایام الله یارای تحمل است.
اللهم صلعلی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
...من از همه به سوی تو گریخته و در پیشگاه تو ایستادهام،در حالی که دلشکسته و نالان درگاه توام و به پاداش تو امیدوار...
اگر اجلم فرا رسیده و کار شایستهای نداشتهام که مرا به تو نزدیک سازد، اعتراف به گناه را وسیله آمرزش تو ساختهام…
کلمات کلیدی:
امیرالمومنین (علیه السلام) به اصحاب خود می فرمود:
کسی که بین اذان و اقامه سجده کند و در سجده ی خود بگوید:«سَجَدتُ لُکَ خاضِعاً خاشِعاً ذَلیلاً» خداوند می گوید: فرشتگان من! قسم به عزت و جلالم که من در دل های بندگان مومن، محبت او را و در قلوب منافقان، ترس و هیبت او را قرار خواهم داد.
وسایل الشیعه، باب 11، ص 633 ، حدیث 14.
کلمات کلیدی: