سفارش تبلیغ
صبا ویژن
محبّت دنیا، خرد را تباه می کند و دل را ازشنیدن حکمت باز می دارد و کیفری دردناک می آورد . [امام علی علیه السلام]
روزنه ی نور
 
برخورد با حربه ای بنام «شبهه»

امروزه مد شده  است که با مسایل مهم مخالفت های شدیدی می کنند و سوالاتی که باعث آشفته شدن ذهن ها و متهم شدن افراد متعهد و مذهبی به اُمُلی می شود. هر چه مساله ای که راجع به آن سوالات شبهه انگیز مطرح شود کلیدی تر و اساسی تر باشد ، کلاس بیشتری دارد و آن فردی که سعی کرده بقیه را به چالش بکشد، احساس قدرت بیشتری می کند.

در این میان عده ای هستند که بدون داشتن اطلاعات ، سعی در مباحثه با طرف مقابل می کنند و از آنجاییکه فقط تعصب به آن قضیه باعث دخالت در آن موضوع شده است با سخنان تند ، باعث انحراف موضوع و اذهان شده و بیشتر به چالش کشیده می شوند و حس پیروزی را به طرف مقابل بیشتر می دهند و ذهن اطرافیان را با آن موضوع بیش از پیش درگیر می کند.

عده ای هم که با شنیدن این مباحث، به کل خودشان را کنار می کشند و سعی می کنند وارد بحث نشوند؛ ولی سوال مطرح شده در ذهنشان چنان درگیری ای ایجاد می کند که بعدها می تواند ریشه ی بسیاری از اعتقاداتشان را بخشکاند.

در این میان آسیب پذیرترین قشر، کودکان و نوجوانان هستند که چراهایی در ذهنشان هنوز لاینحل است و با طرح شبهاتی که گهگاه از کانال های ماهواره ای و یا شبکه های اینترنتی و یا حتی توسط دیگران و جمع های خانوادگی که اصولا هم نشات گرفته از همان کانال های ماهواره و اینترنت است ، با شبهاتی مواجه می شوند که به درگیر شدن آنها با اعتقاداتشان منجر می شود و بعضا عواقب بدی را به دنبال دارد.

به نظر میرسد والدینی می توانند فرزندان خود را از درگیری با این مباحث نجات دهند که خودشان کاملا به آن موضوع اشراف داشته باشند و پاسخ منطقی برای تمام شبهات ایجاد شده را بدانند و آن شبهه را در نطفه خفه کنند.

برای این منظور ، یکی از عواملی که می تواند در تربیت فرزندان نقش اساسی داشته باشد دانسته های مختلف والدین از مسایل اعتقادی و دینی و مهم تر از آن، طریقه ی بیان آن است؛ چه بسا عده ای مسایل مختلف را می دانند ولی حالت اشراف کامل به مساله و ایراد سخنرانی برای فرزندان ، آنها را بیشتر دین زده می کند و چه بسا عده ای که هیچ اطلاعاتی خودشان ندارند و کودکان به این مساله آگاه می شوند و هم والدینشان در پیش چشمشان از سکه می افتند و هم ممکن است مراجع نادرستی را برای پاسخ به سوالاتشان در نظر بگیرند و این نیز خود باعث انحراف آنها خواهد بود.

 

نکته ی دیگری که در این مساله مهم به نظر میرسد این است که هدف از دانستن هر موضوع، صرفا این نیست که جوابی برای شبهه ها داشته باشیم، بلکه مساله ی اساسی تر، تربیت خودمان و نجات روحمان از سردرگمی هایی است که بعد از شنیدن انحرافات در ذهنمان ایجاد می شود؛ حتی برای کسانی که به روی خودشان نمی آورند و روندِ اعتقادی قبل را در ظاهر دارند ولی در باطن ریشه های معنوی اشان در حال پژمرده شدن است. پس هدف اصلی را دانستن و تربیت خودمان قرار دهیم و در این میان با خودمان روراست باشیم .


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط فطرس 92/10/24:: 4:41 عصر     |     ()رد پا
 
فرزند کمتر، زندگی بهتر!

14 قرن پیش پیامبر بزرگ اسلام (ص) از جانب خدا ، در غدیرخم ، تا قیامِ قیامت ، حقی را به گردن همه نهادند که اسلام پایدار بماند، و فرمودند:

«بدانید برترین امر به معروف آن است که سخنان مرا بفهمید و آن را به کسانیکه حاضر نیستند، برسانید؛ او را از طرف من به قبولش امر کنید و از مخالفتش نهی کنید، چرا که این دستوری از جانب خدا و از نزد من است.»

و اینگونه بود که شیعه به وجود آمد.

و 14 قرن است که شیعه با انواع توطئه ها و ناملایمات ساخته است چرا که دو بال قدرتمندِ شهادت طلبی و انتظار فرج را به همراه زره ولایت پذیری دارد. و این را دشمنانش فهمیدند و از هر طرف به سویش هجوم آوردند. و بالاخره به این نتیجه رسیدند که از پا درآوردن شیعه فرآیندی است بس مشکل، و از آنجاییکه آنها هم میدانستند پیشگیری بهتر از درمان است، سعی اشان را کردند که فرهنگ زندگی شیعیان را به گونه ای تغییر بدهند تا با داشتن فرزندان کمتر، تهدیدات از جانب شیعه کمتر باشد ... و به عبارتی، تا از بین بروند.

شعار «فرزند کمتر زندگی بهتر» شد الگوی شیعیان ما و بعد از رضایت به دوفرزندی، الان به تک فرزندی رسیده است و بعضا زوج هایی که اصلا فرزند نمی خواهند. حتی بعضا این روش برای ادعای روشنفکری از سوی بسیاری از خانواده ها اتخاذ شد و خانواده هایی را که فرزند زیاد داشتند به سخره می گرفتند و صحبت های نابجایی چون «کارخانه ی جوجه کشی» و امثالهم را نثار ایشان می کردند.

خانواده هایی که می توانستند نسل خوب و پاکی تربیت کنند هم، اسیر این شعار و فرهنگ شدند و خود و جامعه را از این نعمت محروم ساختند. روانشناسانی که اعلام داشتند ، داشتن فرزند زیاد ، احتمال بزهکاریِ فرزندان را زیاد می کند هم به این جرگه پیوستند و نمکی شدند بر زخم های بقای شیعه. و خلاصه که همه چیز دست در دست هم دادند تا دشمنان به هدف خود برسند.

فرهنگ ما را به گونه ای تغییر دادند که دیگر حتی خواهر و برادرها هم نمی توانستند از امکانات مشترک استفاده کنند و آبشان توی یک جوی نمی رفت و هر کدام برای خود ،سازی زدند . از لباس های مارک دار و کامپیوتر و لپ تاپ و انواع گوشی های بروز گرفته تا حتی ماشین های شخصی ، شد تقاضای بچه های خانواده ها. بچه هایی که تا نسل پیش، از وسایل خواهر برادرهای بزرگتر خود استفاده می کردند و حتی کمک خرج خانواده ها بودند تبدیل شدند به موجوداتی که کمر پدر مادرها را شکستند با خواسته های بیش از حدشان.

حتی فرهنگ ما آنقدر تغییر کرد که همان پدر مادرهایی که کمرشان زیر بار این خرج ها می شکست، از افتخاراتشان خریدِ همین وسایل جورواجور و مدرن برای بچه ها بود؛ و جلوی هم، از امکاناتی که برای فرزندانشان فراهم کرده بودند تعریف می کردند و پز می دادند و متاسفانه با افتخار می گفتند که بچه ها از ما بزرگترها بیشتر می فهمند و پیشرفته تر هستند.

و این روند، بطور نامحسوس، ادامه داشت تا زمانی که علما و در راس آن رهبر عالیقدر، اعلام خطر کردند.

بعد از آن، متاسفانه عده ای –همان هایی که درگیر روشنفکری شدند- با این شعار به شدت مخالفت کردند و اعلام داشتند ، کسانی که اینگونه درخواست ها را دارند نفَسشان از جای گرم بلند می شود و از اوضاع اقتصادی جامعه خبر ندارند و شروع کردند به رقم زدن قیمت پوشک و انواع کلاس ها و اسباب بازی های بچه ها و امثالهم. انگار یادشان رفته که همین فرهنگی که عوض شد، به جای خرج، بَرج های زیادی را به خانواده ها تحمیل کرده است. گذشته از این موضوع، گذری به تاریخ برای ما این را روشن می سازد که تشویق‌ و توصی? پیامبر صلّی الله‌ علیه‌ و آله‌ و سلّم‌ به‌ ازدیاد جمعیّت‌ در زمان‌ رفاه‌ مسلمانان‌ نبود ؛ بلکه‌ در زمانی‌ بود که‌ انصار و مجاهدین‌ با هم‌ از امکانات‌ اندک‌ زندگی‌ استفاده‌ میکردند و جنگهای‌ پی‌در پی‌ توان‌ اقتصاد مردم‌ را به‌ شدّت‌ تحلیل‌ برده‌ بود.

یکی از ابزارهایی که می توانیم برای تربیت فرزندان به آن توسل جوییم، همین مراسم مذهبی ای است که هر ساله با شور برگزار می شود. عزاداری ها، روضه ها، جشن ها، صلواتی ها و آن عشقی که در دل فرزندان انداخته می شود به واسطه ی آنها. این ابزار برای ما که در کشوری شیعه زندگی می کنیم و ناخودآگاه با فرارسیدن بوی محرم، مشگی پوش می شویم و انتظار داریم کوچه و خیابانها و تلویزیون و همه جا را عزادار ببینیم، باید پررنگ تر شود و قدرش را بیشتر بدانیم.(1)

باید بترسیم از روزی که نسل ما نچشد مزه ی نذری ها را، تکیه ها و دسته ها را، سینه زنی ها را؛ نبیند در روز نیمه شعبان شادی دسته جمعی را، صلواتی ها را، شیرینی و شربت ها را.

باید بترسیم از روزی که نسل ما برای گوش دادن به سخنرانی و ذکر اهل بیت و مداحی، به هزار سوراخ پناه ببرند تا مبادا دشمنان سرشان را از تن جدا کنند.

بترسیم از آن روز...

 نگاهی به جمعیت و رشد بسیار کم جمعیتِ شیعیان، ناخودآگاه انسان عاقل را می ترساند و به فکر وامیدارد. انسانی که خود را مسئول می داند و می فهمد که به وجود آمده است تا یک کاری بکند. می فهمد در هر برهه کار بزرگی که می تواند انجام دهد ، چیست. می فهمد وقتی که شیعه برای بقایش نیاز به یار دارد، همایش و سمینار و سخنرانی ها به تنهایی کارساز نیستند و باید فکر اساسی تری کند، می فهمد که نداشتن بچه ی زیاد بهانه ای بیش نیست برای تن دادن به تنبلی ها و زیاده خواهی هایش و تربیت نسلی با این ویژگی.

و این دردی است که باید شیعه احساس کند، باید بفهمد که چقدر تصمیمش اهمیت دارد، باید یادش نرود که چقدر توانایی دارد ، که چقدر ابزار تربیتی دارد، باید یادش باشد که توکل و توسل کند . باید این سخن را از جان خود قبول کند و برساند به دیگران، به آنهایی که نمی دانند چقدر مهم اند و به آنهایی که فکر می کنند، میخشان فقط زیر پای خودشان را سوراخ می کند و به دیگر مسافران کاری ندارد.

برای نسل آینده و آینده ی نسل خودمان احتیاج به رشد جمعیت است. توانایی ها بالاست ، اگر بهتر ببینیم، ظرفیت ها برای تربیت چند فرزند در همه هست، چون موجودی بنام انسان هستیم، موجودی که خدا، اسم اعظم را در وجودش نهاد.

لینک های مرتبط:

یکی از مهمترین دلایل رواج تک فرزندی

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

پ ن (1):  تربیت دینی با کمک ایام محرم

حاشیه نوشت:

درحالیکه‌ دول‌ استعماری‌ نظیر آمریکا در کشورهای‌ اسلامی‌ این‌ همه‌ برای‌ تحدید نسل‌ مسلمانان‌ به‌ نام‌ تنظیم‌ خانواده‌ تبلیغ‌ می‌کنند و وسائل‌ جلوگیری‌ را با قیمت‌ ارزان‌ در اختیار آنان‌ قرار میدهند، در آمریکا وسائل‌ مزبور را به‌ قیمت‌ بسیار گران‌ می‌فروشند و رؤسای‌ جمهور آمریکا چون آیزنهاور و نیکسون‌ رسماً با تحدید نسل‌ در آمریکا مخالفت‌ می‌کنند .

چرا که‌ این‌ پولها که‌ برای‌ این‌ مصارف‌ مصرف‌ می‌شود، این‌ لجنه‌ها، این‌ سمینارها، این‌ هیاهوها، این‌ ایجاد وحشتها و دهشتها در مردم‌، همه‌ و همه‌ از صندوق‌ جهانی‌ پول‌ می‌باشد که‌ برایگان‌ در خدمت‌ امّت‌ ما قرار میدهند. اینها از همان‌ صهیونیزم‌‌ها و یهودیهائیست‌ که‌ حساب‌ یک‌ شاهی‌ و یک‌ قران‌ آنرا دارند ؛ و اینجا که‌ صرف‌ می‌کنند و تنها و تنها برای‌ یک‌ آمپول‌ تزریقی‌ گران قیمت باکی‌ ندارند و واهمه‌ای‌ بخود راه‌ نمی‌دهند، برای‌ صرف‌ در منویّات‌ خود آنهاست‌ نه‌ مصالح‌ ما.

برای‌ صرف‌ در از بین‌ بردن‌ ملّت‌ و کشور و قطع‌ نسل‌ و عقیم‌ کردن‌ کشور فداکار قیام‌ نموده‌ می‌باشد، نه‌ برای‌ صلاح‌ ملک‌ و مملکت‌، نه‌ برای‌ دلسوزی‌ برای‌ قطره‌ اشک‌ یتیم‌ مسلمان‌، نه‌ برای‌ قدّ خمید? زن‌ بیوه‌ شوهرمرده‌،که‌ جوان‌ خود را در جبهه‌ نبرد از دست‌ داده‌، نه‌ برای‌ کمک‌ و مساعدت‌ به‌ بیماران‌ و بهداشت‌ و مصالح‌ بهبودی‌ و رشد ایرانیان‌.

 


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط فطرس 92/10/3:: 3:58 عصر     |     ()رد پا
 
دنیای زیبای من...

وارد مترو می شوم ، دختر بچه ای کنار مادرش ایستاده است و دارد با نگاهش مرا تعقیب می کند، نگاهش سرشار از سوال های کنجکاوانه است؛ شاید تفاوت پوشش من و مادرش برای او ایجاد سوال کرده باشد. به او لبخند می زنم و او هم به من. نزدیکتر که می شوم، به او سلام می کنم و او هم به من. آخر در دنیای من ، محبت تعریف شده است، آن هم با استدلال.

قطار به حرکت می افتد و من به دنبال تکیه گاهی برای ایستادن هستم، با تغییر شتاب قطار تعادلم را از دست می دهم و ناخودآگاه به خانمی که کنار من ایستاده، تنه می زنم، او مرا نگاه می کند و من که خیلی شرمنده شده ام، از او معذرت می خواهم و سعی می کنم به او نشان بدهم که از اینکه برایش مزاحمت ایجاد کردم، متاسفم. آخر در دنیای من حقوق دیگران تعریف شده است، آن هم با استدلال.

بعد از چند ایستگاه ، بالاخره یک جا خالی می شود و من که از ایستادن و شلوغیِ روز خسته ام، به سرعت خودم را به صندلی می رسانم و همینکه می نشینم، خانم مسنی وارد قطار می شود. بی تردید از جایم بلند می شوم و از او خواهش می کنم که آنجا بنشیند. آخر در دنیای من احترام به بزرگ ترها تعریف شده است، آن هم با استدلال.

بالاخره به مقصد می رسم؛ آماده می شوم برای پیاده شدن، رویم را محکم می گیرم و سرم را پایین می اندازم و از قطار خارج می شوم. آخر در دنیای من حرمت نگاه به نامحرم تعریف شده است، آن هم با استدلال.

دنیای من دنیای تفاوت ها، خوبی ها، خط قرمزها، تکلیف ها و محدودیت هاست آن هم با استدلال.

دنیایی که به من آرامش می دهد، چون برای من هم تعریفی دارد، تعریفی که به من شخصیت می دهد. آن هم با استدلال.

در دنیای من همه چیز تعریفی دارد، آن هم با استدلال. زندگیِ من هدفمند است و من در آن دنیا احساس بزرگی می کنم.

دنیای من بزرگ است با تمام محدودیت هایش. زیباست با تمام خط قرمزهایش.

من این دنیا را برای خود تعریف کرده ام. دنیایی که حول یک نقطه می چرخد و همه در تلاش و تکاپو برای رسیدن به آن نقطه هستند. دنیای زیبا و بزرگ من «او»یی دارد که چونی ندارد.

دنیای مجازیِ من هم تعریف مشابهی از دنیای واقعی ام دارد، چون «او» را در آنجا هم دارم. همان «او»یی که تعریف ها را برای من تعریف کرده است. تعریف هایی که به من احساس شخصیت و بزرگی می دهد و اجازه نمی دهد هر چیزی را بنویسم و هرجایی بروم و هر طور که خواستم با هر کسی صحبت کنم. تعریف هایی که خط قرمز دارد آن هم با استدلال.

«او» برایم بس است و دنیاهایم با «او»ست که زیباست...

 


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط فطرس 92/9/29:: 11:7 عصر     |     ()رد پا
 
این نیز بگذرد...

بعضی وقت ها به معجزه ی عکس ها ایمان پیدا می کنم ؛

آن موقعی که ناراحتی و نگرانی چنان وجودم را دربرگرفته که گمان می کنم ، ناراحتی و نگرانی ای به این شدت تابحال برای هیچ کس نبوده است.

همان موقع است که با مرور عکس های قدیمی ، مرور می کنم نگرانی های آن موقع ها را، که چقدر برایم بزرگ بود...

و الان می بینم که چقدر کوچک بوده اند.

آنگاه به این باور با عمق وجودم اعتقاد پیدا می کنم که این نیز بگذرد... 


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط فطرس 92/9/27:: 11:3 صبح     |     ()رد پا
 
ایده های کوچکی که می تواند فردایی با فکرهای بزرگ بسازد...

شبکه ی پویا بعنوان دوست بچه ها ،کانالی به سوی فرداست. این شبکه در زمینه ی پخش کارتون های داخلی و آموزنده تا بحال موفقیت هایی داشته است که جا دارد از مسئولین ذی ربط تشکر کنیم. برنامه ها و انمیشن ها ی خوب در حال ساخت و پخش هستند. نمونه ی آن کارتونی به نام «مهارت های زندگی» است. در هر قسمت، رفتارهای خوبی که تا بحال در برنامه های دیگر ندیده بودیم را به اجرا در می آورد. گرافیک خوبی هم دارد و در کل می تواند بچه ها و حتی بزرگ ترها را به سمت خود جلب کند.

خیلی خوب است که بچه ها نحوه ی برخورد صحیح را یاد بگیرند و اینکه مثلا مسواک بزنند ، تمیز و مرتب باشند، به درس خواندن اهمیت بدهند و از این قبیل کارها. ولی بهتر این است که با وجود استعدادهای زیادی که در کشور وجود دارد این پیشرفت در انیمیشن سازی سرعت بیشتری پیدا کند و همچنین در این میان آموزش های کلیدی در راس امور قرار بگیرند ؛ چرا که ساخت کارتون هایی با آموزه های بداخلاقی از سمت غرب، سرعت زیادی دارد. همه ی آنهایی که می توانند کاری بکنند و ایده بدهند و ایده ها را اجرایی کنند، باید آنلاین باشند و همّ و غمشان بشود این مساله. آخر مساله ی کودک، مساله ای نیست که بشود پشت گوشش انداخت، اگر چند سال ، فقط چند سال را از دست بدهیم، همین کودکان ، می شوند نوجوانانی که دیگر به راحتیِ قبل تاثیر نمی گیرند. و همین نوجوانان هم می شوند جوانانی که دیگر قابل دسترس نیستند به این راحتی. و این زمانِ از دست رفته خواهد شد زمانِ افسوس برای آینده ای که می توانست با اندکی تدبیر، بهتر باشد.

یکی از بزرگ ترین آموزش ها، دادن شاه کلید به بچه هاست ، تا بعد از آن بتوانند خودشان در تمام مراحل زندگی اشان درست را از غلط تشخیص دهند و در بهترین راه گام نهند. شاه کلید به فرموده ی بزرگان «نماز اول وقت» است.

در شبکه ی پویا، بعد از اذان، شاهد یک کلیپ کوتاه -عمدتا از امیر محمد- هستیم و بعد از آن بلافاصله کارتون بعدی نمایش داده می شود. یک لحظه خودمان را به جای کودکان بگذاریم، در بهترین حالت، در یک کفه ی ترازو نمازی قرار دارد که ساعت ها فرصت برای خواندنش است و در کفه ی دیگر کارتونی که چند دقیقه بیشتر نیست و تمام می شود. مسلما انتخاب نماز ، بسیار بسیار محدود خواهد بود و کودکان ترجیح خواهند داد که حداقل بعد از دیدن کارتون های مورد علاقه اشان به نماز بپردازند.

برای اینکه شاه کلید -که همان نماز اول وقت- را به بچه ها هدیه کنیم، باید در این زمینه تدابیری اندیشه شود. مثلا نمونه اش می تواند پخش نماز بعد از اذان در این شبکه باشد که به بچه ها فرصت نماز اول وقت را بدهد . البته لازم به ذکر است که این فرصت وقتی جواب می دهد و کودک از آن برای نماز اول وقت بهره خواهد برد ، که درختِ عشق به نماز در آنها روییده باشد. برای این منظور هم مثلا می شود کلیپ هایی را ساخت که نماز را به شکل جذاب ، به صورتی که برای همه دلنشین باشد نشان دهد. ایده های زیادی در این باره از ذهن های خلاق تراوش می شود و خوب است که از نظر کارشناسان این امر استفاده شود. نمونه اش می تواند انیمیشنی باشد ، که کودکی را در حال نماز خواندن را نشان دهد. صدای کودکِ کوچکی روی آن باشد که کودکان خردسال هم جذب آن شوند و مادران آنها به راحتی بتوانند به نماز اول وقتشان بپردازند که این مساله هم بطور غیرمستقیم در نهادینه کردن نماز اول وقت برای کودکان تاثیرگزار است. خواندن حمد و سوره و اذکار نماز با صدای کودک خردسال برای آنها جذاب خواهد بود و نه تنها به آموزش نمازشان کمک خواهد کرد بلکه در جان آنها نقش می بندد و ضمیر ناخودآگاهشان را با نورِ نماز، چراغانی می کند. رنگ های جذاب و انیمیشن قوی هم مزید بر علت خواهد شد و در نهایت از همین کودکی به کودکان نشان می دهد، که باید به کار –که فعلا کارتون است- بگوییم نماز داریم، نه به نماز بگوییم که کار داریم!

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

* همگی خودمان را مسئولِ نسلِ آینده بدانیم و فکر کنیم و به یاد بیاوریم زمان کودکیِ خودمان را که آن زمان چه چیز تاثیر زیادی روی ما داشت، از همان راه وارد شویم و ایده بدهیم. بعد از جمع آوریِ ایده ها ، این مطلب نامه ای خواهد شد از درخواست های شما برای این شبکه تا ان شاءالله جامه ی عمل بپوشانند .


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط فطرس 92/9/19:: 3:3 عصر     |     ()رد پا
 
قهرمانان مستور!

 

«شبا که ما می خوابیم     آقا پلیسه بیداره

ما خواب خوش می بینیم  او دنبال شکاره  ...»

»

شعر «آقا پلیسه» را فکر نکنم کسی بلد نباشد و در زمان بچگی اش نخوانده باشد.

آن موقع از پلیس یک موجود وراءبشر در خاطرم بود ، اصلا خدا آنها را آفریده بود که به دنبال دزدها بروند و مواظب ما باشند.

آن موقع فکرم به این حد قد نمیداد که هر پلیسی که شب ها بیدار است و به دنبال شکار، خانواده ای دارد که چشم انتظارش هستند. کودکانی دارد که به خاطر خوابِ خوشِ من ، باید شب ها را بدون پدر سپری کنند.

آن موقع نمی دانستم که آن موقع شب، نه تنها پلیسها بیدارند، که افراد زیادی دور از خانواده اشان هستند تا همه جا امن و امان بماند و چرخ کشور به راحتی بچرخد.

آن موقع قهرمان اصلی را پلیسها می دانستم و بس...

اما الان می دانم که فرآیند بیدار ماندن پلیس ها و هزاران شاغلِ مشاغلِ مختلف، پایدار می ماند نه با یک قهرمان ، که بسته به تعداد اعضای خانواده ی آنها متغیر است.

پلیسهایی که دلشان بعد از خدا به موجود زمینی ای گرم است که در خانه مراقبت از فرزندانش را با دل و جان پذیرفته است و آنها بدون دغدغه به کارشان می رسند.

قهرمانانی که در پشت پرده هستند و همچون کارگردان، صحنه را با آرامش هدایت می کنند تا مبادا آب در دل کشور تکان بخورد و هیچ کس آنها را نمی بیند.

قهرمانانی که برای گرداندن خانه بدون همسرشان، نیت می کنند و هر چند شب یک بار هم پدر می شوند و هم مادر و با گفتن «اوضاع رو به راهه» به همسرشان اطمینان می دهند که با آرامش، تمام توجهش را معطوف به کارش کنند .

قهرمانانی که می دانند احتمال برنگشتن همسرشان هست حتی، اما آنها نیت کرده اند دیگر!

قهرمانانی که حتی اگر همسرشان را در این راه از دست بدهند ، نیتشان را فراموش نمی کنند و همچون کوه استوار ایستاده اند.

قهرمانهایی که مستور هستند ، و مهم تر اینکه ، خودشان این را خواسته اند و همیشه راضی اند به رضای خدا.

قهرمان هایی که تجلی گر جمله ی «از دامن زن مرد به معراج می رسد» شده اند و خودشان هم در معراج سیر می کنند.

قهرمان هایی که قهرمانانه ایستاده اند و سلاحشان یاد خدا و زرهشان قدرت ایمانشان است .

همان قهرمان ها را می گویم... همان هایی که با اینکه نامشان هیچ کجا نیست، همچنان قهرمان مانده اند؛ اصلا از اول هم به دنبال نام نبوده اند، آنها هر روز با نام خدا و یاد الگویشان حضرت زهرا(س) صبحشان را شب و شبشان را صبح می کنند.

پایدار بمانند ان شاءالله ...

 


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط فطرس 92/9/14:: 11:33 عصر     |     ()رد پا
 
شناسنامه، بدون توقف!

وقتی شناسنامه ات را می بینی و سال تولدت را یادآوری می کنی و محاسبه می کنی و عددهایی که روز به روز زیادتر می شوند و کاری هم از دستت بر نمی آید .

وقتی می بینی که روز به روز سن تولد ستاره های سینما و هنر و ورزش از تو جوان تر می شوند و باز کاری از دست تو بر نمی آید.

وقتی خودت را در آیینه می بینی و برای دلداری دادن به خودت می گویی ، این چند تار موی سفید که دلیل نمی شود پیریِ تو نزدیک باشد، اصل دل است و بعد با بادی در گلو و اعتماد به نفسی که فقط در ظاهر توست می گویی : اوووووووووه! حالا کو تا پیری!!! ولی در تمام این مدت می دانی که درونت چیز دیگری می گوید .دیگر نمی دانی چگونه به خودت باید دلداری بدهی، چون تمام حرفهایت فقط روی زبان است و از دلت بر نمی آید.

 دلت شور و شرّ جوانی را طلب می کند و حسرت روزهایی که نتوانستی از آن بهره ببری.

همیشه فکر می کردی که حالا حالاها جوانی و فرصت داری، ولی از وقتی اولین نشانه های پیری را در خودت می بینی ، می فهمی که زهی خیال محال و زهی تصور باطل. می بینی که کم کم دارد نوبت خودت می رسد...

ای کاش اکسیری داشتم که می توانستم جوان بمانم. برای همیشه...

و همه ی این اندیشه ها یعنی ناامیدی از زندگی به خاطر وضعیتی که اجتناب ناپذیر است.

و همه ی اینها اوضاع خودم بود تا اینکه چند وقت پیش، روی بیلبورد اتوبان خواندم: «هنگام شکایت از پیری، به یاد داشته باشید که عده ی زیادی از این نعمت محروم بوده اند.»

این نگاهی که به پیری شد بعنوان «نعمت» و همچنین دانستن این مطلب که هر واقعه ای که پیش بینی شده باشد برایت قابل قبول تر است، مرا بر آن داشت که خود به استقبالش بروم ، آن هم با آغوشِ باز.

در حلیه المتقین آمده است:

حضرت امیر المؤمنین علیه السلام منقول است که پیش از زمان حضرت ابراهیم موى سفید در سر و رویش بهم نمى‏رسید، پس گاه بود که کسى به مجلسى میآمد و پدر و فرزندانش در آن مجلس حاضر بودند میان پدر و فرزندان فرق نمى‏کرد، مى‏پرسید که کدام یک پدر شماست چون زمان حضرت ابراهیم شد دعا کرد خداوندا براى من موى سفیدى قرار ده که از فرزندان خود ممتاز شوم، پس موى سر و ریشش سفید شد.

از حضرت صادق علیه السلام منقول است که اول کسى که موى سفید در محاسن او بهم رسید حضرت ابراهیم علیه السلام بود، نظر کرد موى سفید در ریش خود دید گفت پروردگارا این چه چیز است؟ خطاب به او رسید که این باعث وقار آدمى است، گفت پروردگارا وقار مرا زیاده گردان.

از حضرت امام محمّد باقر علیه السلام منقول است که چون حضرت ابراهیم علیه السلام موى سفید در محاسن خود دید گفت حمد و سپاس خداوندى را سزاست که مرا باین سن رسانید، در یک چشم زدن معصیت او نکردم.

باید قبول کرد که پیری، تکامل است. تکامل بدن و روح... هر چین و چروک به مثابه ی تجربه ای است که از زنده بودنت کسب کرده ای و بزرگ شده ای... بزرگ و بزرگ تر... دانا و داناتر...

و اگر اینطور ننگری، تا قبل از رسیدن به پیری، ترسِ پیری تو را از پای در میآورد. ترس از پیری، ترس از فرصت هایی است که تو از دستشان دادی، ترس از خیراتی است که تو انجامشان ندادی و ترس از گناهانی است که تو انجامشان دادی.

البته ناگفته نماند، بینش افرادی که به این سن رسیده اند و با آنها برخورد داریم ، می تواند تاثیر زیادی در فکر انسان نسبت به این غولِ هول ناک داشته باشد.با این آمادگی، بهتر می توانیم با چنین بینش هایی برخورد داشته باشیم.

باید از همین الان خود را برای پیری آماده کرد و بر ترس هایش فایق شد، چرا که لحظات به سرعت در گذرند و کاری از دستِ کسی بر نمی آید. با این تفکر است که انسانِ پیر، میشود همان پیرهای دوست داشتنی و خوب که همه از کنارِ آنها بودن سیر نمی شوند. همانهایی که دردهای پیری اشان را تقصیر دیگران نمی دانند. نمونه اش را در  «تکیه گاه»  دیده ایم قبلا.

حال خود دانید، می توان هر روز با نگاه در آیینه و شمردن موهای سفید و چین و چروک های جدید، زندگی را به کام خود تلخ کرد و بعدها هم غصه خورد به خاطر ایامی که می شد بهره برداری بهتری از آن کرد و یا با آغوش باز از تغییرات جدید استقبال کرد.

من که میگویم : پیش به سوی پیری. دوستت دارم، روزگار پیری...

ــــــــــــــــــــــــــــ        

*:  البته این متن رو برا 100 سال آینده ی خودم نوشتم ها! من که حالا حالاها جوونم و اووووووووووووووه کو تا پیری!!!


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط فطرس 92/9/8:: 9:48 عصر     |     ()رد پا
 
بعضی وقت ها...

بعضی وقت ها ، بعضی چیزها را می خواهیم، فقط برای اینکه جگرمان حال بیاید ، بدون در نظر گرفتن منافع خودمان حتی...

بعضی وقت ها ، آنقدر تخم یاس را می کاریم و آب و کود می دهیم، که به سرعت ریشه می دواند و همه جا را می گیرد، وجود خودمان را حتی...

بعضی وقت ها، یادمان می رود که جنگ بر سر چه بود، فقط می دانیم که ته ِ وجودمان یک نفرت هایی بود و آن روحیه ی جنگ طلبی در اعماق وجودمان حتی...

بعضی وقت ها، یادمان می رود که طرف مقابل هم از خودمان است، خودمان هم از اوییم حتی...

بعضی وقت ها، شاخص را هم گم می کنیم، ولی زبانمان ادعایش را کماکان دارد حتی...

بعضی وقت ها، جنگ بر سرِ حرف من درست است و حرفِ تو غلط، آنقدر ادامه می یابد که یادمان می رود که آرمانهایمان مشترک است حتی...

بعضی وقت ها ، خیلی با دیگران نامهربان میشویم، با خودمان حتی...

بعضی وقت ها، آنقدر غرق خودمان می شویم که نمی فهمیم او نیز همان را می گوید که من می گویم، شاید هم بهترش را حتی...

بعضی وقت ها و بیشتر وقت ها حتی...


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط فطرس 92/9/4:: 11:8 صبح     |     ()رد پا
 
تو فقط لیلی باش...

صبحِ زود، و حتی خیلی زود، زودتر از همسرش به شرکت می رود . به گفته ی خودش عاشق کار بیرون از خانه است و دلیلش این است که 4 سال از عمرش که صرف درس خواندن شده باید بیهوده نباشد.

 شغلش کلیدی نیست و اگر نظر من را بخواهید ، اصلا اگر «او» انجامش ندهد، مردها بهتر از پسش بر می آیند، البته اگر صدای نازک و رنگ و لعاب چهره که هدف اصلی از استخدام «او» بوده را ، نادیده بگیریم.

بعدازظهر ها هم ، بهتر بگوییم، شب ها هم ، گاها «او» دیرتر از همسرش در خانه است و به خاطر شلوغی اجتماع و اینکه دنیا بر وفق مرادش نچرخیده و کلی بد و بیراه شنیده، با اعصاب خط خطی وارد خانه میشود و شلوغی های خانه را می بیند و به گفته ی خودش، به جای اینکه با ورود به خانه اعصابش راحت بشود، بدتر دیوانه می شود.

بعد هم شکایت و انتظارهای همسرش که به گفته ی «او» بسیار نامعقول است و نادیده می گیرد پولهایی را که او به خانه می آورد و زحمت هایی که می کشد و خستگی های بعد از آن. انتظارهایی که باز به گفته ی «او» از یک زنی که همیشه در خانه است هم نباید اینطور انتظار داشت.

همسرش امروزی است! شاید تمام ادعاهایش مبنی بر اینکه مدرن است زیر سوال می رود اگر از او بخواهد که موقع برگشت به خانه، دوست دارد که همسرش به استقبالش بیاید و به او خوش آمد بگوید. و یا اگر از او بخواهد که دوست دارد وقتی از بیرون برمی گردد بوی غذای خانمش، کل فضا را گرفته باشد. و یا اگر از او بخواهد که فقط برای خودش باشد و رابطه ی صمیمانه اش را با همکارش نمی پسندد. و یا...

ناخودآگاه به یاد چتری از جنس مرد می افتم که عجب حکایتی است این چتر! این بار از جنس زنش را دیده ام؛ و به چشم می بینم، که این نوع چترها که نازک هستند و ارزان، زود به دست می آیند و زود هم از دست می روند.

و به چشم می بینم که چتر مرد بزرگ است ، فقط برای اینکه بقیه اعضای خانواده زیرش جا شوند، و در حالیکه دستانشان آزاد است و در جیبشان ، گرم بماند. در ضمن خیس نمی شوند و سرما هم نمی خورند ، ولی اگر بقیه هم برای خودشان چتری باز کنند، دیگر فاصله اشان خیلی زیاد می شود، آخر هر چتر برای خودش فضایی می خواهد دیگر.

قضیه مرد در خانه را می توان به همان قضیه ی آشپز تعمیم داد، که وقتی دو تا بشود غذای زندگی یا شور می شود و یا بی نمک.

نگاهش می کنم و 

می خواهم به او بگویم که چه شاغل و چه خانه دار، مهم این است که زن باشی. مَردش حق دارد که زن بخواهد...

می خواهم به او بگویم که دارد دستت سرد می شود...

می خواهم به او بگویم که دارد قلبت مَرد می شود...

می خواهم به او بگویم که در خانه اگر کَس است یه مَرد بس است...

می خواهم به او بگویم، بگویم که ... تو فقط لیلی باش...

ولی نمی گویم، چون او نمی شنود، آخر باید برود، چون دیرش شده است...


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط فطرس 92/9/2:: 8:41 صبح     |     ()رد پا
 
تکیه گاه...

کلا همیشه باعث خیر است ... حتی مریضی اش. همه به بهانه ی عیادتش دور هم جمع شده اند و گل میگویند و گل میشنوند. «او» هم ، همصدا با بقیه ، جاهایی که باید خندید، کم نمی گذارد . اصلا همه فراموش کرده اند که برای چه اینجا آمده اند و دارند بگو و بخند می کنند.

وقتی با دقت نگاهش می کنند، در پشت خنده هایش، گهگاه، به گونه ای که دیگران متوجه نشوند، لبش را گاز می گیرد. انگار دردش خیلی زیاد است. آخر تمام بدنش با آب جوش سماور سوخته است، آن هنگام که برای نوه هایش چای می گذاشت و خوشحال از آمدنشان بود.

وقتی می پرسند درد داری عزیزجان؟ در جواب می گوید: «سوختگیه دیگه، باید تحمل کرد ، این نیز بگذرد». بعد به طور زیرکانه حرف را عوض می کند و دوباره همه فراموش می کنند که برای چه آمده اند...

* می گویند هر چه انسان پیرتر می شود، طاقتش هم کمتر می شود. واقعا نباید از کهنسالان انتظار زیادی داشت. کوچکترین دردی می تواند از پای درشان آورد. روح خیلی بزرگ می خواهد تا مثل «او» بودن. با خودم می گویم، یعنی می شود من هم وقتی پیر شدم ، اینقدر روحم بزرگ شود که حتی وقتی مشکلی برایم پیش آمد برای دیگران روحیه بخش باشم. یا اینکه دردهایم علم می شوند و دیگران باید علمدارم باشند؟

از خدا می خواهم که همیشه به گونه ای باشم که وقتی دیگران در کنار من هستند ، از کنار من بودن لذت ببرند. برای این منظور باید یادم نرود، از همین الان باید قول بدهم به خودم و هر از چند گاهی مرور کنم آن را، تا به همان نسبت رشد کنم و بلکه بیشتر.

خدایا کمکم کن اگر عمرم کفاف داد و رسیدم به پیری ، تکاملم فقط در چهره و جسمم نباشد. هر چین و چروکی که می نشیند روی صورتم، چین و چروکی از روحم برداشته شود و صافِ صاف باشد و جوانِ جوان. و آن هنگام که پایم توان راه رفتن ندارد و احتیاج به تکیه گاه دارد ، روحم آنقدر استوار باشد که تکیه گاهی باشد برای دیگران. آمـــــــــین یا رب العالمین.


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط فطرس 92/8/28:: 9:39 صبح     |     ()رد پا
<      1   2   3   4   5   >>   >
درباره

روزنه ی نور


فطرس
نوشته ها ،نظرات شخصی اینجانب است، سعی بر این دارم که با سند بنویسم، ولی بالاخره انسان جایزالخطاست.... خطاهایم را گوشزد کنید ممنون میشوم..
صفحه‌های دیگر
لیست یادداشت‌ها
پیوندها
آرشیو یادداشت‌ها
آهنگ وبلاگ
-->